در کنار علقمه سروی زپا
افتاده است
یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است
در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه
ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است
از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان
لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است
شه سوار اسب شد باسر بمیدان رویکرد
تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است
ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین
دید بسم الله از قرآن جدا افتاده است
تا کنار نهر علقمه بوی عباسش کشید
دید برخاک سیه صاحب لوا افتاده است
کرده در دریای خون ماه بنی هاشم غروب
تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است
دست خود را بر کمر بگرفت و آهی بر کشید
گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است
خیز برپاکن لوا آبی رسان اندر حرم
از چه رو برخاک این قد رسا افتاده است
بهر آبی در حرم طفلان من در انتظار
از عطش بنگر چه شوری خیمه ها افتاده است
هر چه شه نالید عباسش زلب، لب برنداشت
دید مرغ روح او سوی سما افتاده است
گفت بس جسم برادر را برم در خیمه گاه
دید هر عضوی ز اعضایش سوا افتاده است
حال زینب رامگو، "علامه" از شه چو ن شنید
دست عباس علمدارش جدا افتاده است
دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر
زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر
از سفر قافلهی نور دو عینت برگشت
زینبت با خبرِ داغ حسینت برگشت
یاد داری که از این شهر که خواهر میرفت
تک و تنها که نه ، با چند برادر میرفت
یاد داری که عزیز تو چه احساسی داشت
وقت رفتن به برش قاسم و عباسی داشت
یاد داری که چگونه من از اینجا رفتم؟
با حسین و علیِاکبر ِ لیلا رفتم
بین این قافله مادر ، علی ِاصغر بود
شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود
*
ولی اکنون چه ز گلزار مدینه مانده؟
چند تا بانوی دلخون و حزینه مانده
مردها هیچ ، ز زنها هم اگر میپرسی
فقط این زینب و لیلا و سکینه مانده
*
نوهات گوشهی ویرانهی غربت جا ماند
سر ِخاک پسرت نیز عروست جا ماند
باوفا ماند که در کرب و بلا گریه کند
یک دل سیر برای شهدا گریه کند
*
ولی اکنون منم و شرح فراق و دردم
دیگر از جان و جهان بعد حسین دلسردم
آه...مادر چه قدَر حرف برایت دارم
بنِگر با چه قَدَر خاطره بر میگردم
جای سوغات سفر ، موی سفید و دلِ خون...
...با تن نیلی و این قدّ کمان آوردم
*
ساقهی این گل یاس تو زمانی خم شد
که ز سر سایهی آن سرو ِ روانم کم شد
کربلا بود و تنش بیسر و عریان افتاد
جای تشییع ، به زیر سمِ اسبان افتاد
*
باد میآمد و میخورد به گلبرگ تنش
پخش میشد همه سمتی قطعات بدنش
پنجهی گرگ چنان زخم به رویش انداخت
که ندیدم اثر از یوسف و از پیرهنش
سه شب و روز رها بود به خاک صحرا
غسلش از خون گلو ریگِ بیابان کفنش
خواستم تا بنِشینم به برش در گودال
اشک ریزم به گل تشنه و پرپر شدنش
خواستم تا بنِشینم به برش ، بوسه دهم
به رگِ حنجر خونین و به اعضای تنش
*
ولی افسوس که گودال پر از غوغا شد
بین کعب نی و سیلی سر ِمن دعوا شد
روی نیزه سر ِ محبوب خدا را بردند
کو به کو پشت سرش ما اسرا را بردند
سر ِ او را که ز تن برده و دورش کردند
میهمان شب جانسوز تنورش کردند
چه بگویم که سرِ یار کجا جای گرفت
عوض دامن من طشت طلا جای گرفت
چه قَدَر سنگ به پیشانی و لبهایش خورد
چه قَدَر چوب به دندان سَنایایش خورد
روی نی وقت تلاوت که لبش وا میشد
نوک سرنیزه هم از حنجره پیدا میشد
کاش میشد که نشان داد کبودیها را
تا که معلوم کنم ظلم یهودیها را
کوچههاشان پُرِ سنگ و پُرِ خاکستر بود
کارشان مسخرهی کودک بیمعجر بود
خوب که جانب ما سنگ پرانی کردند
تازه گرد آمده و چشم چرانی کردند
*
کوفه گرچه صدقه لقمهی نان میدادند
در عوض شام ز طعنه دِقِمان میدادند
خارجیزاده صدا کرده و مارا مردُم
کوچه کوچه همه با دست نشان میدادند
غارتیها به اهالی ِ لب بام رسید
گوئیا جایزه بر سنگزنان میدادند
تا بیُفتند رئوس شهدا مخصوصاً
نیزهها را همگی تُند تکان میدادند
*
پسرت را اگر از تیغ و سنانها کُشتند
آخ مادر ، که مرا زخم زبانها کُشتند
دور گودال ازدحامی شد
معرکه غرق در حرامی شد
تکیه داده به نیزه ای آقا
خاطرش محو خیمه ها می شد
لشگر کوفه دوره اش کردند
سنگ و تیرش زدند، تا می شد
آنقدر نیزه خورد بر جسمش
نیزه بر روی نیزه جا می شد
زخمی و ناتوان به خاک افتاد
داشت روح از تنش جدا می شد
تا می آمد دوباره برخیزد
استخوان شکسته تا می شد
لشگر آن دم که بر سرش می ریخت
همه آفاق نینوا می شد
پیکرش را که پشت و رو کردند
زخمها تازه خوب وا می شد
لگد شمر، با غرور و غضب
بر سر و صورتش رها می شد
شمر وقتی که روی سینه نشست
کربلا تازه کربلا می شد
سینه سنگین و حنجره پر خون
نفسش سخت و با صدا می شد
از گلو خنجرش نشد ببرد
ولی افسوس، از قفا می شد
کاش می شد که زینبش نرسد
یا که از روی سینه پا می شد
کاش زینب به خیمه بر می گشت
عرش مبهوت این عزا می شد
آه، ناموس حق در آن غوغا
صید صد چشم بی حیا می شد
ناله ی مادرش شنیده که شد
راز گودال برملا می شد
صبح فردا و نعل تازه و اسب
بدنش مثل بوریا می شد
امشب شب «انّاالیه راجعون» است
فردا زمینکربلا، دریای خون است
حسین و عبادت حسین و شهادت
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب شب راز و نیاز عاشقان است
فردا سر فرزند زهرا، بر سنان است
میشود از جفا دست و سرها جدا
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب حسین است و شهادت آرزویش
فردا بریزد بر زمین خون گلویش
در میان گودال میزند پر و بال
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب سکینه رنگ از رویش پریده
فردا زند بوسه به رگهای بریده
دور از آشیـــانه زیــر تازیـــانه
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب حریم فاطمه، عبّاس دارد
فردا سکینه سر به صحرا میگذارد
شعلهاش بر جگر در عــزای پــدر
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب شود تقدیم دین هست ابوالفضل
فردا جدا گردد ز تن دست ابوالفضل
شود در علقمه زائرش فاطمه
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب علیاکبر به سجده سر گذارد
فردا به دشت کربلا جان میسپارد
شــود اِربــاً اِربا پیش چشم بابا
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب به اکبر میکند، بابا نظاره
فردا شود جسم شریفش پاره پاره
فرق آن مقتدا گردد از هم جدا
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب حرم یک تشنۀ ششماهه دارد
فردا سر دست پدر جان میسپارد
بهر یک جرعه آب گردد از خون خضاب
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب کند در خیمهها، قاسم عبادت
فردا رود تنها به میدان شهادت
دل بــه قتلگاهش بــر عمـو نگاهش
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب دعا خواند لب عطشان زینب
فردا شود نقش زمین قرآن زینب
کنـــار قتلــگاه کنـد زهــرا نـگاه
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب کند در خیمه زینب بیقراری
فردا کند در مقتل خون سوگواری
یــا امــام زمــان الامـــان الامــان
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب پیمبر اشک ریزد از دو عینش
فردا بشوید صورت از خون حسینش
حضرت فاطمه دارد ایــن زمــزمه
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
امشب، به خیمه، کودکی ماتم بگیرد
فردا، به زیر بوتۀ خاری بمیرد
تشنه جان سپارد پنــاهی نـــدارد
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
ما را بوَد در سینه، فریاد خمینی
این است خطّ سرخ یاران حسینی
بودهایم با حسین یا حسین یا حسین
بقیة الله آجرک الله
بقیة الله آجرک الله
من پسر خون خدا مهدیم
وارث خون شهدا مهدیم
خون خدا جدّ نکوی من است
حضرت عبّاس عموی من است
عموی من کرامت دائم است
عموی من ماه بنی هاشم است
عموی من باب مراد همه است
عموی من عزیز دو فاطمه است
عموی من حسین را یار بود
حامی و سقّا و علمدار بود
عموی من امید اهلبیت است
عموی من شهید اهلبیت است
عموی من قبلۀ اهل ولاست
دیده فرات است و دلش کربلاست
عموی من به بحر بی تاب شد
آب هم از خجالتش آب شد
عموی من تا ببدن داشت دست
چشم زیاری برادر نبست
عموی من نام خوشش دلگشاست
عموی من همیشه مشکل گشاست
عموی من که بوده قلبش کباب
عکس سکینه دیده در موج آب
عموی من با همه آقائیش
همیشه بالیده به سقّائیش
عموی من کیست در اهلبیت
ساقی بیدست و سر اهلبیت
عموی من بر شهدا ماه بود
باب حوائج الی الله بود
عموی من سلام بر صبر او
که آب گشته زائر قبر او
عموی من دیده به قلب کباب
صورت شش ماهه در امواج آب
عموی من به آب هم ناز کرد
با جگر سوخته پرواز کرد
عموی من صورت نورانیش
شسته شده ز خون پیشانیش
دو چشم او دو چشمۀ اشک بود
تمام هستیش همان مشک بود
حیف که بند دلش از هم گسیخت
تمام آرزویش بر خاک ریخت
حیف که چشمش هدف تیر شد
دو دست او جدا ز شمشیر شد
حیف که شد قیام آن خسته دل
به سجدۀ آخر او متّصل
حیف که وقت سجده آن نازنین
دست نبودش که نهد بر زمین
ای که غم از شرح غمت سوخته
آب شده آتش افروخته
بهر تو ای دار و ندار حسین
جنّ و ملک ریخت سرشگ از دو عین
صفحه و انگشت و قلم گریه کرد
نیزه و شمشیر و علم گریه کرد
داغ تو ای ساقی بی چشم و دست
پشت حسین ابن علی را شکست
ای به عطایت نگه عالمین
اکشف یا کاشف کرب الحسین
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می شنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان
آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومۀ مظلومه، کجا بود رضا جان
بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان
تنها نه جگر، شمعصفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان
تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحهسرا بود رضا جان
یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان
جان دادی و راحت شدی از زخم زبانها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان
از آتش این زهر، تن و جان تو میسوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان
روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سینۀ ما، سوز شما بود رضا جان
از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
امشب شب راز و نیاز عاشقان است
فردا سر فرزند زهرا، بر سنان است
امشب حسین است و شهادت آرزویش
فردا بـریـزد بر زمین خون گلویش
امشب سکینه رنگ از رویش پریده
فردا زند بوسه به رگهای بریده
امشب حریم فـاطمه، عباس دارد
فردا سکینه سر به صحرا میگذارد
امشب شود تقدیم دین هست ابوالفضل
فردا جدا گردد ز تن دست ابوالفضل
امشب علیاکبر به سجده سر گذارد
فردا بـه دشت کربلا جان میسپارد
امشب به اکبر میکند، بابا نظاره
فردا شود جسم شریفش پاره پاره
امشب حرم یک تشنۀ ششماهه دارد
فردا سر دست پدر جان میسپارد
امشب کند در خیمهها، قاسم عبادت
فردا رود تنها به میدان شهادت
امشب دعا خواند لب عطشان زینب
فردا شود نقش زمین قرآن زینب
امشب کند در خیمه زینب بیقراری
فردا کند در مقتل خون سوگواری
امشب پیمبر اشک ریزد از دو عینش
فردا بشوید صورت از خون حسینش
امشب، به خیمه، کودکی ماتم بگیرد
فردا، به زیر بوتۀ خاری بمیرد
امشب شب «انّاالیه راجعون» است
فردا زمینکربلا، دریای خون است
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم
شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم
دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم
که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم
کند اختر فشانی آسمان دیده ام دائم
که بر بالای نیزه هیجده قرص قمردارم
عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه
نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم
تمام عمر هر جا آب بینم اشک می ریزم
من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم
از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه
به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم
مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا
چهل منزل به روی ناقه ی عریان سفردارم
از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما
دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم
همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من
که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم
اگر چشمت به آب افتاد میثم گریه کن بر من
که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم
طایر وحی ام و گردیده جدا بال و پرم
زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم
منم آن یار سفر کرده که تا شام بود
سر پاک شهدا بر سر نی هم سفرم
مردم شام نخندید که بر نوک سنان
می کند گریه برایم سر پاک پدرم
سنگ هایی که به فرقم ز ره کینه زدید
گریه کردند به حال من و بر زخم سرم
پدرم کشته شد اینک بگذارید از شام
عمه و خواهر خود را به مدینه ببرم
خار و خاشاک و کف و کعب نی و سنگ بس است
نزنید این همه لبخند به زخم جگرم
سر بابا به سر نیزه و من گام به گام
با سر و قاتل و با عمة خود رهسپرم
دل شب نافله می خوانم و در حال نماز
سر نورانی باباست چراغ سحرم
با وجودی که عدو بر سر من آتش ریخت
شسته شد حلقة زنجیر ز اشک بصرم
همه جا در شرر نالة
"میثم" پیداست
شعلة ناله و سوز جگر و چشم ترم
گلان وحی، را پرپر که دیده؟
به گلشن، طایر بی سر، که دیده؟
تب و داغ و غل و زنجیر و دشنام
گلوی خشک و چشم تر که دیده؟
سوار ناقه با، بازوی بسته
زمین افتادن خواهر، که دیده؟
میان آفتاب شام و کوفه
رخ خورشید و خاکستر که دیده؟
به روی یاسها جای سفیدی
ز سیلی رنگ نیلوفر که دیده؟
به رخسار هلالِ اوّلِ ماه
خدایا هیفده اختر که دیده؟
نشان سنگ در بالای نیزه
سر پاک علی اکبر که دیده؟
سرود و رقص و جشن و پایکوبی
به دور آل پیغمبر، که دیده؟
چهل منزل به همراه سکینه
سر عباسِ آبآور که دیده؟
لبِ خشکیده و آوای قرآن
شراب و چوب و طشت زر که دیده؟
بگو «میثم» امام دستْبسته
اسیر آنهمه کافر که دیده؟
ای پاره پاره پیکر قرآن! سرت کجاست؟
آه! ای سر بریده! بگو پیکرت کجاست
فریاد «وا عطش عطشا» رفته تا کجا
سقّای کودکان تو، آبآورت کجاست؟
ای ماه من! که ماه تمامیّ عالمی
ماه بلندقامت تو، اکبرت کجاست؟
بینغمه مانده بر سر گهواره اش، رباب
ششماهه ی نشسته به خون، اصغرت کجاست؟
ای خوابگاه و بسترت آغوش فاطمه!
عالم فدای بیکسیات! مادرت کجاست؟
دریا به دیده تر من گریه می کند
آتش زسوز حنجر من گریه می کند
سنگی که می زنند به فرقم زروی بام
بر زخم تازه سر من گریه می کند
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
وقتی زدند خنده اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
ای اهل شام پای نکوبیید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
تا روز حشر هر که به گل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند
بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«میثم» که هست زائر من گریه می کند
از گلستان، لاله های پرپرم آید به یاد
از نیستان داغ های خاطرم آید به یاد
با دل خود هر زمانی را که خلوت می کنم
در اسارت آنچه آمد بر سرم آید به یاد
سالها از ماجرای کربلا بگذشت و باز
هر نظر آن صحنه حزن آورم آید به یاد
هرکجا آب است آتش می زند بر جان من
چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد
هرجوانی را که می بینم به یاد کربلا
گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد
چونکه می بینم شیرخواری را کنار مادرش
از رباب و گریه های اصغرم آید به یاد
می شوم از آتش گرم و محن چون شمع آب
چون زحال عمه ی غم پرورم آید به یاد
منکه بر جسم پدر از بوریا کردم کفن
روز و شب زآن جسم عطشان بهترم آید به یاد
حنجر خونین او بوسیدم و کردم وداع
وای دل، چون آن وداع آخرم آید به یاد
چونکه بینم کودکی سرگرم بازی با گلی
سرگذشت خواهر کوچکترم آید به یاد
از هجوم رنج و غم در آن سفر، داغی هنوز
از نظر نارفته، داغ دیگرم آید به یاد
هر کجا بینم جوانی اکبرم آید به یاد
طفل بینم هر زمانی اصغرم آید به یاد
تیرم از سیر گل و با دیدن هر شاخه گل
غرق در خون لاله های پرپم آید به یاد
دیدن آب و سخن از آب، آبم می کنم
آب آب و ساقی آب آورم آید به یاد
بعد از آن شامی که در شام بلا بر ما گذشت
هر کجا ویرانه بینم خواهرم آید به یاد
از تماشای هلال ماه در شب های تار
عمه جان قد کمان و مضطرم آید به یاد
سپر کردی به تیغ و تیر و نیزه، پیکر خود را
گرفتی جای پرچم روی دست خود، سر خود را
تمام عمر من با تو، تو با من بوده ای، چون شد
که تنها می گذاری بین دشمن خواهر خود را
کمی خم شو به زیر پای اسب خود نگاهی کن
فرود آ در بغل گیر ای برادر دختر خود را
عزیز فاطمه دشمن نبیند تا که تنهایت
مرو تنها ببر با خود علیّ اصغر خود را
بیا از اشک خود آبی فشانم بر لب خشکت
که سقا جای سقا کرده ام چشم تر خود را
خروش العطش پر کرده این صحرای سوزان را
خبر کن در کنار علقمه، آب آور خود را
رقیه، نجمه، لیلا، من، سکینه، همرهت هستیم
مکن احساس تنهایی، نگه کن لشگر خود را
سر خود را به بالا گیر تا بوسم گلویت را
ببوسم باز جای بوسه های مادر خود را
اگر باور ندارند این سپه جدت پیمبر را
دوباره روی دستت گیر نعش اکبر خود را
چنان از شعله های آه زینب پر شدی میثم
که جای شعر پُر کردی زآتش دفتر خود را
کوفیان خون بدل خون شدۀ ما نکنید
این قدر ظلم به ذریّۀ زهرا (س) نکنید
بگذارید بگرییم به مظلومی خویش
به سرشک غم ما خندۀ بی جا نکنید
دین ندارید اگر غیرتتان رفته کجا
اُسرارا، سر بازار تماشا نکنید
هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی
دیگر از زخم زبان، خون به دل ما نکنید
پیش چشم اُسرا سنگ به سرها نزنید
پای رأس شهدا هلهله بر پا نکنید
این توقّع که بگریید به ما نیست ولی
خنده بر گریۀ ذریّۀ طاها نکنید
آیه ای کز لب خونین، سر نی می شنوید
با دف و چنگ و نی و هلهله معنی نکنید
داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود
زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید
محمل دختر معصوم مصیبت زده را
روبرو با سر ببریده بابا نکنید
(میثم) از آل علی (ع) با همۀ خلق بگو
ترک دین در طلب لذّت دنیا نکنید
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من
یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من
من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت
چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من
ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان
بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من
در احد جد تو دندان پیمبر را شکست
باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من
بارها و بارها پیوسته دید آزارها
هم سر خونین من، هم پیکر عریان من
سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است
چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من
خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران
با خدا این بوده از روز ازل پیمان من
من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو
مادرم در پای طشت زر بود مهمان من
دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش
همچنان دست توسل داشت بر دامان من
فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟
شامیان عید گرفتند به قتل پسرت
سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان
کوچهکوچه شده مزد زحمات پدرت
بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن
اگر افتد به سر پاک حسینت نظرت
شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز
گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت
دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی
بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت
زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری
عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت
چون مه نیمه درخشد به کنارخورشید
سر عباس که خود هست حسین دگرت
مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس
دخترم! در ملاءعام چه آمد به سرت؟
یا محمّد بنگر حق ذویالقربی را
کشت اولاد تو را امت بیدادگرت
«میثم!»از بس سخن از سوز جگر میگویی
شعر تو در نفس سوخته گشته شررت
آه، یاران روزگارم شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سخت تر از کربلا
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سرِ بازارها
شام یعنی از جهنم شوم تر
اهل بیت از کربلا مظلوم تر
شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش ام کلثوم حزین
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دو ن همتی
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
آن جنایت پیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
ریختند از هر طرف زن های شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زصورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
رأس ثارالله زخون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خیرالناس بود
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکر آب آب
ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودی های شام
کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شام تر از شام شد
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
خنده های فتح بر لب می زدند
زخم ها بر قلب زینب می زدند
آن یکی بر نیزه دار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب
آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون
بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگ ها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید این سر زآن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
این بود مهر سپهر عالمین
نجل احمد یوسف زهرا حسین
وای من ای وای من ای وای من
کاش می مردم نمی گفتم سخن
آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمان ها چاک چاک
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید
سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید
به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید
دختران را به کنار سر بابا نزنید
علی و فاطمه در جمع شما اِستادند
پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید
به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید
به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید
رقص شادی جلو محمل زینب نکنید
پای سر بریده به زمین پا نزنید
بگذارید برای شهدا گریه کنیم
خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید
کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است
تازیانه به تن زینب کبری نزنید
به تماشای سر پاک حسین آمده اید
اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید
سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید
دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید
مران یکدم ساربان اشتر
ناقه زینب رفته اندر گل
بده ظالم مهلتی آخر
زان که من دارم عقده ها در دل
مرا ناقه تا که بنشینم
برسر جسم شاه مظلومان
مران ناقه زان که من دارم
از جفای شمر ناله و افغان
مران ناقه تا که گویم من
درد دل با این پیکر عریان
مران ناقه زان که من دارم
از جفای شمر ناله و افغان
بده مهلت تا بمانم من
در کنار این پیکر بی سر
از آن ترسم ساربان امشب
آید و برّد دستش از پیکر
ندارد چون طاقتی دیگر
مادرم زهرا باب من حیدر
در این صحرا ای شترداران
ماندم آسان، رفتم مشکل
بیا ای مرگ تا شوم راحت
چون به مرگ خود گشته ام مائل
الوداع ای خواهر غم پرورم
می روم من نزد زهرا مادرم
الوداع ای خواهر جانان من
بعد من جان تو و طفلان من
الوداع ای خواهر افسرده جان
ای پرستار تمام کودکان
الوداع ای اشک ریز داغ من
باغبان لاله های باغ من
الوداع ای خواهر والای من
بعد من ای همدم غمهای من
خیمه هایم را به غارت می برند
اهل بیتم را اسارت می برند
بعد من غمها نمایان می شود
اهل بیتم سنگ باران می شود
بعد من بین شما در هر گذر
صورتی سالم نمی ماند دگر
بعد من غمهای نیلی می رسند
دستها با ضرب سیلی می رسند
جان فدای دیده ی بیدار تو
می شود کار صبوری کار تو
خدا حافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
خداحافظ ای جوانی زینب
سلام ای قد کمانی زینب
بیاد لبت دیگر آب و ننوشم
برادر جان بی تو خانه به دوشم
حسین جان ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقه ی خاتم
برادر جان بی تو در دل صحرا
شده تنها خواهرت گل زهرا
ز زخم تنت روی ریگ بیابان
به اشک دل و سوز و آه یتیمان
تنت بی سر مانده در دل صحرا
سرت هر دم روی نیزه اعدا
------
کند گریه خواهر تو به هر شب
شده محمل جای روضه ی زینب
تو ای سوره ی پاره در بر زینب
مزن دست و پا در برابر زینب
------
سرت رفته نوک نیزه عدوان
تنت گشته طعمه سم اسبان
به درد و غم و ابتلا می روم
دریغا که از کربلا می روم
در اینجا مرا خون دل توشه بود
نگاهم بر این قبر شش گوشه بود
خداحافظ ای خاک پاکِ حسین
انیسِ تن چاکُ و چاک حسین
خداحافظ ای قرار و شکیبم
خداحافظ ای حسین غریبم
خداحافظ ای وادی علقمه
خداحافظ ای گریه فاطمه
خداحافظ ای سرو خونین بدن
خداحافظ ای قاسم ابن الحسن
خداحافظ ای تشنه در موج یَم
خداحافظ ای دست و مشک و عَلَم
خداحافظ ای ناله ی آه و آب
خداحافظ ای شیر خوار رباب
خداحافظ ای خیمه پر ز دود
خداحافظ ای یاسهای کبود
خداحافظ ای دامن سوخته
به صحرا روان با تن سوخته
خداحافظ ای کودکِ اشکبار
غریبانه جان داده در زیر خار
خداحافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
اگر تیر نمیخورد بچشمای من
با چه رو میخواستم نگاتون کنم
سفارش چقدر کرد اُمُ البَنین
مبادا برادر صداتون کنم
ببخشید اگه پیش پای شما
علمدار این قافله پا نشد
آخه دست نداشتم که حائل کنم
همه سَعیَمو کردم اما نشد
به من گفته بودی برم علقمه
نشد تا بمونم به پای قرار
میخواستم سر عهد باشم ولی
از این نیزه ها شد تنم نیزه زار
... حسین جان ، حسین جان ،
تو بودی امید همه خیمه ها ،
تو بودی پناه من و خواهرم
بهت قول میدم همینجا میاد
تشکر ازت میکنه مادرم
نمیدونم اصلاً چجوری باید
با این مشک پاره به خیمه برم
تو خیمه همه چشم به راهتن
داداش جواب ربابو چی باید بدم
فدای سرت مشک تو پاره شد
چجوری باید با غمت تا کنم
کجا میتونم ماه اُمُ البَنین
برادر شبیه تو پیدا کنم
... برادر برادر برادر مرو ،
نمیخواد بمونی کنار تنم
میبینی تو دست عدو آتیشه
رها کن منو تو همین علقمه
اگه دیر بری خیمه غارت میشه
منو برنگردون به سمت حرم
چی مونده برام غیر شرمندگی
چجوری بیام و تماشا کنم
که اصغر تلف میشه از تشنگی
بذار تا بشه پیکرم ریز ریز ،
بذار هر چی میخواد بیادش سرم
برو سمت خیمه نذار بعد من
بره روسری از سر خواهرم
... حسین جان ، حسین جان
سقا و میر لشکرم
ای نور دیده ی ترم
بی تو باید چجوری من حرم برم
صد موج حیا تو دریای نگاهت بود
وقتی اومدم رقیه چشم به راهت بود
پاشو خیمه ها نداره امنیت بی تو
میرن بچه ها اسیری عاقبت بی تو
ای مِهر و ماه من
پاشو باید یکی باشه همراه من
کی بهتر از تو ای غیرت الله من
برادرم ، برادرم ، برادرم
ای یار مَهجبین
بلند شو گریه های حسینو ببین
پاشو تا که نَمونه علم رو زمین
برادرم ، برادرم ، برادرم
... آه و واویلتا ، واویلتا واویلتا واویلتا ...
تو خیمه منتظر همه
تا که بیای از علقمه
چی دیدی که فقط میگی یا فاطمه
این باید بوی حبیبه ی رسول باشه
عباسم داداش زیارتت قبول باشه
داره علقمه شمیم یاس و نیلوفر
چشمات بسته و سرت رو دامن مادر
ای ساقیِ رشید
نمیشه ای برادر ازت دل برید
بدون تو اُمیدم شده نااُمید
برادرم ، برادرم ، برادرم
هـستم سینه زنت
کنار این دو دست جدا از تنت
به قربون اون اَدرک اَخا گفتنت
برادرم ، برادرم ، برادرم
... آه و واویلتا ، واویلتا واویلتا واویلتا ...
غوغا تو کربلا شده
فرق سرت دوتا شده
پیوستگی ابروهات جدا شده
تو این بی کسی نصیب من شده داغت
پشت من شکست کمرشکن شده داغت
ای جانِ حسین عزیز برادر زینب
دلشوره دارم برای معجر زینب
بی پروا میشنو
تو میری و اینا بی حیا میشنو
واویلا راهی خیمه ها میشنو
برادرم ، برادرم ، برادرم
میلرزه دست و پام
میرم بگم با بُغضی که هست تو صدام
برا اسیری آماده شَن بچه هام
برادرم ، برادرم ، برادرم
... آه و واویلتا ، واویلتا واویلتا واویلتا .
پاشو اباالفضل که دیگه حتی درآوردی اشک آبو
پاشو اباالفضل طفل رباب هم زده قید مشک آبو
پاشو اباالفضل میدونم اومدی کمک حال رباب شی
ولی چجوری حتی شده خودت هم از خجالت آب شی
خجالتم نده داداش ، چی سرم اومده داداش
گریه نکن گریه واسه یه پهلوون بَده داداش
من موندم و تنی که پاره پاره شد
قرص قمر چطور قد ستاره شد
... سقای تشنه لب ، سقای تشنه لب ...
پاشو اباالفضل سکینه چند ساعته که چشم انتظاره
دلت شکسته همین الآن دعا بکن بارون بباره
پاشو اباالفضل که پا نشی باید روی خاکا بشینم
راضی نشو که برم به خیمه اشک زینبو ببینم
قمر من سوسو زدی ، دم فرات زانو زدی
تو بودی اون دریایی که به رودخونه رو زدی
یادت بمونه موج دل فرات
عباسمو زمین زدن جلو چشات
... سقای تشنه لب ، سقای تشنه لب ...
پاشو اباالفضل مگه تو قول نداده بودی به رقیه
فقط دعا کن که نرسه دست یهودی به رقیه
پاشو اباالفضل که میزنن رنگ کبودی به رقیه
که دخترای حرمله میکنن حسودی به رقیه
تموم آرزوش تویی ، خوش بحالش عموش تویی
خسته که میشه اون که میگیره اونو به دوش تویی
رفته تو خیمه ها چادر سرش کنه
گره معجرو محکم ترش کنه
... سقای تشنه لب ، سقای تشنه لب ...
داره دل علم میریزه پاشو اباالفضل
آبروی حرم میریزه پاشو اباالفضل
دنیا روی سرم میریزه پاشو اباالفضل
پهلوونم زانو نزن ، اِنقدر رو خاک بازو نزن
من خودتو میخوام داداش به مَشک خالی رو نزن
وای وای ، شکسته اَبروت
وای وای ، چی شده بازوت
... وای وای ، ای وای اباالفضل ، ای وای اباالفضل ...
شور میزنه دل رقیه پاشو اباالفضل
پیش توئه دل رقیه پاشو اباالفضل
دلت میاد که بشکنه دل رقیه پاشو اباالفضل
سکینه رو بیتاب نکن ، شرمنده ی رباب نکن
جوابشو خودت بده به روی من حساب نکن
وای وای ، به خیمه برگرد
وای وای ، رقیه دق کرد
... وای وای ، ای وای اباالفضل ، ای وای اباالفضل ...
حالا از این به بعد چی میشه پاشو اباالفضل
پشت و پناه اهل حرم آخه کی میشه پاشو اباالفضل
اگه نباشی چادر زینب خاکی میشه پاشو اباالفضل
ببین پُر از افسوسمو ، دست تورو میبوسمو
تورو به ناموست قسم تنها نذار ناموسمو
وای وای ، وای از اسارت
وای وای ، خیمه و غارت
... وای وای ، ای وای اباالفضل ، ای وای اباالفضل ...
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به در خانۀ عبّاس علمدار
زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرّار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهدیست و گرفتار و دل افکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکساله خود هدیه بسیار
گفتا به زنان امّ بنین مادر عبّاس
با سوز دل سوخته و دیدۀ خونبار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر سالۀ عبّاس من است این
عبّاس دل آزرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر آنچه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم گریه کنان چهره به دیوار
گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشگ میفشان تو برخسار
آن سائل دلباخته با گریه چنین گفت
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدائی است بهانه
من عاشق عبّاسم، نه عاشق دینار
من آمده ام بازوی عبّاس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محور خ صاحب این دار
یک لحظه بگوئید که عبّاس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار
ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته ای محور خ دوست
ای سائل دلباخته ای طالب دیدار
دستی که زدی بوسه جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار
آن دست کز او خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار
سر بر سر نی، دست جدا تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عبّاس عزادار
این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار
این مادر دلسوختۀ چار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چار
این مادر عبّاس همان امّ بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار
سوگند به آن مادر و آن چار شهدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفّار
تا شیعه نگردیده هلاک از غم عبّاس
«میثم» تو عنان سخن خویش نگهدار
نـــه از خـــدا نــــه ز پیغمبــــرش حیــا کـردند
ســــر ولـــی خــــدا را ز تــــن جـــدا کـــردند
کســی کـــه جـــان همــه انبیا فــدایش بـاد
چـهگــونـه بــا گلـــوی تشنــهاش فـدا کـردند
هنـــوز خـــون گلـــویـش بــه خـاک جاری بـود
ســـر مقــــدس او را بـــه نیــــزههـا کـــردنـد
فــــدای غیـــرت عبــــاسیت شــــوم عبــاس
بیــا کــه حملــه بــه نـــاموس کبــریـا کــردند
سـهسالـهای کـه چنــان گــوشواره میلرزید
چــه شــد کـه گـوش ورا پــاره از جفـا کردند
یتیمـهای کـه کتک خورد و حق گـریه نداشت
بــه کعــــب نیــــزه چـــرا حـــق او ادا کــردند
کسـی کـه بــر سـر دوش رسـول جایش بود
تــــن ورا بـــه ســـم اسـب جـابـهجــا کـردند
سلالههای ولایت که جسمشان میسوخت
بــــرای زینـــب دلســـوخـتـــه دعـــــا کـــردند
کـنــــار نعـــــش بــــــــــرادر زدنــــد زینـــب را
عجــب بــــه عـهـــد رسـول خـدا وفــا کـردند
عجیب نیست اگر شعلـه میکشی »میثـم
دل تـــــو را ز ازل دشــت کــــــربـلا کـــردنـــد
ای ساقـی لب تشنگان،
ای جـان جانانم، سقای
طفلانم
داغت شکسته پشت من،
ای راحت جانم، سقای
طفلانم
من بـیبرادر چـون کنم
بـا این سپـاه دون،
در دامـن هامـون
بینـم تـو را در ابــر خـون،
ای مـاه تابـانم،
سقای طفلانم
خواهـم بـرم در خیمهگه،
ای گل تن پاکت، پیکـر
صدچـاکت
ممکـن نبـاشد «یا اخا»
محـزون و نـالانم،
سقای طفلانم
برخیـز و ای جــان بـرادر
کـن علمـداری، بنما
مـرا یـاری
بی تـو غـریب و بیمعیـن
در این بیابـانم،
سقای طفـلانم
بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا
زینب نـالان، بـر
ناقـهی عریان
گردد سوار از راه کینـه
بــا یتیمانم، سقای
طفلانم
شد روز روشن پیش چشمم
تیرهتر از شب، چون معجر زینب
بینم تو را در موج خون،
ای دُرّ غلطانم، سقای طفلانم
کسی حرف از عطش بر لب
نیارد
که بابایم دگر سقا ندارد
پدر برگشته با رنگ پریده
به همراه آورد دست بریده
پدر بر گشته با قد خمیده
گرفته در بغل دست بریده
همه در خیمه ها ماتم بگیرید
همه از تشنگی دیگر بمیرید
بخواب اصغر میان گاهواره
که گشته جسم سقا پاره
کنم دفع عطش با اشک دیده
که سقا تشنه لب در خون طپیده
گر نخیزی تو ز جا کار
حسین سخت تر است
نگران حرمم آبرویم در خطر است
قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
بی علمدار شده، دستِ حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!!
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟!
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
جمال حق ز سر تا پاست
عباس
به یکتائی قسم یکتاست عباس
اگرچه زاده ِ ام البنین است
و لیکن مادرش زهراست عباس
علم در دست، مشک آب بر دوش
که هم سردار هم سقاست عباس
بنازم غیرت عشق و وفا را
که عطشان بر لب دریاست عباس
هنوز از تشنه کامان شرمگین است
از آن در علقمه تنهاست عباس
نه در دنیا بود باب الحوائج
شفیع خلق در عقبا ست عباس
چه باک از شعله های خشم دوزخ
که در محشر پناه ماست عباس
شفیعان چون به محشر روی آرند
بریده دست او همراه دارند
خدا داند که از روز ولادت
امام خویش را می خواست عباس
ای حرمت قبله ی
حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمی
دست علی ماه بنی هاشمی
ماه کجا، روی دل آرای تو؟
سرو کجا، قامت رعنای تو؟
همقدم قافله سالار عشق
ساقی عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام
ای علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفبای تو عشق و صفاست
مکتب جانبازی و سربازی است
بی سری، آن گاه سر افرازی است
شمع شده، آب شده، سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست مات
موج زند اشک به چشم فرات
یاد حسین و لب عطشان او
وآن لب خشکیده ی طفلان او
تشنه برون آمدی از موج آب
ای جگر آب برایت کباب
ساقی کوثر پدرت مرتضی ست
کار تو سقائی کرببلاست
دست تو شد دست شه لافتی
خط تو شد خط امان خدا
پنج امامی که تو را دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک زچشمش چکید
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو بزد مجتبی
دید چو در کرببلا شاه دین
دست تو افتاده به روی زمین
خم شد و بگذاشت سر دیده اش
بوسه بزد با لب خشکیده اش
حضرت سجاد هم آن دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک
حضرت باقر به صف کربلا
بوسه به دست تو بزد بارها
وقت ولادت قدمی پشت سر
وقت شهادت قدمی پیش تر
ای به فدای سر و جان و تنت
وین ادبِ آمدن و رفتنت
مدح تو این بس که شه ملک و جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فدای تو باد
شه چو به قربان برادر رود
کیست ریاضی که فدایت شود
سقای دشت کربلا
ابالفضل
دستش شده از تن جدا ابالفضل
من قوتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارم
سقا و رنگ از تشنگی پریده
دریای خون جاری ز هر دو دیده
تن لاله گون از خون جبین شکسته
لب تشنه و دست از بدن بریده
جان بر کف و در اوج سرفرازی
خجلت ز اشک کودکان کشیده
دریای اشک از چشم ما گرفته
هر قطره خون کز بازویت چکیده
از حنجر خشک تو دوست دارم
این بیت را بهتر ز صد قصیده
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
من زاده علی مرتضایم
من شاهبار ملک لا فتایم
یارب کمک کن این فرس برانم
این آب را به خیمه گه رسانم
هر چه داریم همه
از کرَم عباس است
خلقت جنت حق لطف کم عباس است
نه فقط خلق زمین عبد و غلامش باشند
به خدا خیل ملائک حَشَم عباس است
نور بر شمس و قمر ماه بنی هاشم داد
عرش یک ذره ز خاک قدم عباس است
شیعه از کینه ی دشمن نهراسد هرگز
دین ما تحت لوای علم عباس است
در صف حشر علمدار ِشفاعت زهراست
علم فاطمه دست قلم عباس است
باب حاجات بود نام نکویش اما
منطبق باب حسین بارقم عباس است
نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو
عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است
ای که حاجت ز حسین میطلبی دقت کن
پرچم شاه به سوی حرم عباس است
کاشف الکرب که غم از دل عالم ببرد
لب خشکیده ی شش ماهه غم عباس است
بر روی قوس فلک جلوه ی خون گاه غروب
زخم شمشیر به ابروی خم عباس است
خلق در آرزوی کرب و بلایند ولی
چشم امّید همه بر قلم عباس است
بود امیدم تا مرا
یاری کنی
سالها بهرم علمداری کنی
ای دریغا شد امیدم نا امید
بی برادر گشتم و پشتم خمید
کس ندیده در عجم یا در عرب
هیچ سقایی بمیرد تشنه لب
در حرم گوید سکینه العطش
طفل ما از تشنه کامی کرده غش
باز در معرکه ها نوبت
جولان شده است
شیر از بیشه سر آورده رجز خوان شده است
کیست این مرد که هنگامه ی تیرش پیداست
تک سواری که فقط رد مسیرش پیداست
موج برخاسته و کوه تلاطم دارد
سر بدزدید که یک شیر تبسم دارد
آمده تا که بگیرد نفس طوفان را
آمده تا بخرد آبروی میدان را
مشک بر دوش هوای دل دریا دارد
پسر سوم زهرا چه تماشا دارد
تند باد است که می چرخد و جانکاه بود
اشهد ان علیاً ولی الله بود
چشمها مات علی باز به خیبر رفته
این جوان کیست که اینقدر به حیدر رفته
گره ای زد به دو ابرو و نفس بند آمد
کعبه و خیبر و دریا همه را کند آورد
لحظه ی سخت نبرد است گل لبخندش
نام زهرا و علی نقش به بازو بندش
رقص تیغش چه عجیب است هنر می خواهد
دیدن حضرت عباس جگر می خواهد
هو هوی تیغه ی او وه چه شتابی دارد
پس هر ضربه به جا ردّ شهابی دارد
بعد هر ضربه ی او تازه همه می فهمند
که دو نیمند و یا اینکه به مویی بندند
لرزه می افکند آن دم که قدم می کوبد
سر زینب به سلامت که علم می کوبد
پای او ریخته هر کس که سری داشته است
چه خیالیست حرم را علم افراشته است
باز می اید و مشکش پر آبست هنوز
وقت لالایی آرام رباب است هنوز
آه از آن روز که می دید که لبها خشک است
مشک های حرمش بین دو دریا خشک است
رفت یک بار دگر شاد کند دلها را
تا به خیمه بکشاند یقه ی دریا را
دختری گفت فرات از لب او می آید
دلتان قرص بخوابید عمو می آید
ولی ای وای نیامد نفس گلها حیف
چقدر منتظرش بود رباب اما حیف
به کمین چند هزاری دل نخلستانند
شیر می آید و از ترس همه پنهانند
دست را بس که کریم است همانجا بخشید
حاجت هر چه که تیر است به یکجا بخشید
تیر از چار طرف خورده ولی جان دارد
پدر مشک ببین مشک به دندان دارد
گرچه هر تیر خودش را به تن او جا کرد
باز هم حرمله اینجا گره اش را وا کرد
سلام ما به حسین و
به پاره ی جگرش
که پاره شد جگرش، از شهادت پسرش
به خُلق و خو، علی آیینه ی پیمبر بود
صدف علی و به فضل و ادب، علی گهرش
خمیده قامتش از داغ اکبرش زآن پیش
که بشکند ز فراق بردارش، کمرش
ز پاره پارهِ تن او فتاده بر خاکش
نشست گرد غریبی، به صورت پدرش
غم فراق پدر تازه شد برای حسین
چو دید چهره ی خونین او و زخم سرش
گریست بر سر جسم علی، به صوت بلند
که رفته بود دل از دست و نور از بصرش
حسین را نفس از غصه بر نمی آمد
برای تسلیتش، زینب ار نمی آمد
اهل حرم بیارید
عطر و گلاب و قرآن
زینب بیا تماشا
اکبر رود به میدان
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از چنگ کمان
خسته از ماندن و، آماده ی رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
رأفت برند حالت آن داغ دیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
و آن یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت به روی رسیده را
آیا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را
آیا که غمگساری و اندوه بری نمود
لیلای داغ دیده و زحمت کشیده را
بعد پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه ی مرغ پریده را
تا به میدان ز حرم اکبر رفت
دل زجان شسته سوی دلبر رفت
روح از جسم حرم یکسر رفت
همه گفتند که پیغمبر رفت
زان طرف مرگ به استغبالش
ین طرف جان حسین دنبالش
گفت ای سرو قد دلجویت
لیله قدر پدر گیسویت
ای رخت ماه و هلال ابرویت
صبر کن سیر ببینم رویت
هم کنم خوب تماشای تو را
هم ببینم قدو بالای تو را
ای جگر گوشه من ای پسرم
هیچ دانی که چه آری بسرم
مرو اینگونه شتابان ز برم
لختی آهسته من آخر پدرم
من نگویم مرو ای ماه برو
لیک قدری بر من راه برو
پدر ایستاده و می کرد نظر
جانب مرگ پسر راهسپر
همچنان سوی سما دست پدر
تا بگوش آمدش آوای پسر
رنگ خود باخت ز بانگ پسرش
زانکه دانست چه آمد به سرش
ای مرا آشفته کرده حال تو
دیده و جان و دلم دنبال تو
عزم وصل حق تعالی کرده ای
ترک جان یا ترک بابا کرده ای
روح من با این شتاب از تن مرو
ای تمام عمر من بی من مرو
کم زهجر خویش قلبم چاک کن
باز گرد از دیده اشکم پاک کن
راه غم بر قلب تنگم باز شد
غربتم با رفتنت آغاز شد
ای دل صد پاره ام پیراهنت
اشک ثار الله وقف دامنت
می روی این قوم سنگت می زنند
گرگ های کوفه چنگت می زنند
صبر کن بابا تماشایت کنم
سِیر حسن و قدّ و بالایت کنم
بعدِ عمری حاصل من داغ توست
جان بابا قاتل من داغ توست
عهد من با دوست عهدی محکم است
هر چه بینم داغ در این ره کم است
عهد بستم تا که قربانت کنم
غرق خون تقدیم جانانت کنم
عهد بستم تا که درراه خدا
عضوعضوت را کنند از هم جدا
زخم تو مشکل گشایی می کند
مرگ از تو دلربایی می کند
من خلیل الله، تو اسماعیل من
داغ تو تسبیح من تهلیل من
جسم مجروحت گلستان من است
فرق خونین تو قرآن من است
خون گلاب وخاک صحرا مُشک توست
آبروی من دهان خشک توست
زخم ما را خنده بر شمشیر هاست
چشم ما چشم انتظار تیرهاست
گرچه خشک ازتشنگی لب های توست
رو که جدم مصطفی سقای توست
ما به راه دوست هستی باختیم
بعد از آن در قلب دشمن تاختیم
به همره تو رود روح من ز پیکر من
سپردمت به خدا ای یگانه گوهر من
اگر که میروی آهستهتر برو پسرم
که هست پشت سر تو نگاه آخر من
دو غصه بر جگر عمهات زده آتش
دهان خشک تو و اشک دیدة تر من
وضو بگیر ز اشک و برو به جانب مرگ
کـه پیشبـاز تـو آیـد ز خلد، مادر من
چگونـه تـاب بیـارم، چگونه صبر کنم؟
کـه بـر سـر تـو بریزند در برابر مـن
اگــر فتـاد عبـورت کنـار شط فرات
بیـار جـرعة آبـی بــرای اصغر مـن
بپوش زخم سرت را به دستِ غرقه به خون
اگر به دیدنت آیـد ز خیمـه خـواهر مـن
ز حلقــههای زره بیشتر رسـد زخمت
هزار پاره شود پیکرت چو حنجـر من
اگر چه فرق تو گردد دو تا به تیغ ستم
یکی است قبـر تـو و تـربت مطهر من
عدو به گریة مـن خنده میزند «میثم»
تـو گریـه کـن بـه عزایِ علیِّاکبر من
تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم
سوختم وز دل و پر درد، دعایت کردم
آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی
که غم انگیز نگاهی زقفایت کردم
تو زمن آب طلب کردی و من سوزی
که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم
گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت
داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم
نگشودی لب خود هر چه ترا بوسیدم
نشنیدم سخنی هر چه صدایت کردم
پدرت را نبود بعد تو امید حیات
جان من بودی و تقدیم خدایت کردم
یارب این دشت بلا این من و این اکبر من
هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم
آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول
وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم
ای مؤید چو ترا بنده مخلص دیدم
دگر از بندگی غیر رهایت کردم
دویده ام ز حرم تا که زنده ات نگرم
مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم
ز مصحف تنت این آیه های ریخته را
چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم
به فصل کودکی و در سنین پیری خود
دو بار داغ پیمبر نشست بر جگرم
میان دشمن از آن گریه می کنم که مگر
به کام خشک تو آبی رسد ز چشم ترم
من آن شکسته درختم که با هزار تبر
جدا ز شاخه شد افتاد بر زمین ثمرم
اگر چه خود ز عطش پای تا سرم میسوخت
زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم
مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا
روا نبود تو لب تشنه جان دهی به برم
جوان ز دل نرود گر چه از نظر برود
تو نِی برون ز دلم میروی نه از نظرم
به پیش دیده ی من پاره پاره ات کردند
دلی به رحم نیامد نگفت من پدرم
مصیبتی که به من می رسد محبت اوست
هزارها چو تو تقدیم حیّ دادگرم
به روز حشر نگرید دو دیده اش "میثم"
کسی که گریه کند بر ستاره ی سحرم
ناباورانه می برم ای باورم تو را
ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را
پا را مکش که شیون زنها رسد به گوش
سوگند میدهم به دل دخترم تو را
سخت است روی سطح عبا جمع کردنت
پاشیده اند بس که به دور وبرم تو را
لبخندها بلندتر از قبل میشود
وقتی که میکشم به دو چشم ترم تو را
حالا صدای هلهله ها هم بلند شد
یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را
ای غیرتی به خاطر عمه بلند شو
مگذار از میان حرامی برم تو را
جای من شکسته ببین در میان خون
با دست خود شانه زده مادرم تو را
وای از حرم که می نگرد ساعتی دگر
بر نیزه می برند کنار سرم تو را
میخواستم بغل کنمت باز هم ولی
تکه به تکه در بغل می برم تو را
جای برگشتن به خیمه، رفت سوی کوفیان
گوییا این بوده تنها آرزوی کوفیان
راه باز کردند تا اکبر بیاید بینشان
عقده ای دیرینه وا شد از گلوی کوفیان
جزر و مد تیغ و شمشیر عدو بی سابقه است
شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیان
بعد از آنکه جای سالم درتن اکبر نماند
صحبت از مرگ حسین شد گفتگوی کوفیان
دشمنی با هر که رنگ و بویی از حیدر گرفت
بر علی سوگند بوده خلق و خوی کوفیان
گوییا زهرا به دنبال علی در کوچه ها
دختر حیدر رود گریان به سوی کوفیان
با سر نیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذ ره ذ ره بدنت را چه به هم ریخته اند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند
وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند
تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند
چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند
عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند
برسان زود جوانان حرم را عباس
که بیارند به خیمه پسرم را عباس
دسترنج ِ همه ی عمر مرا باد تکاند
جمع کن روی عبایم ثمرم را عباس
به زمین میزندم...،داغ جوان سنگین است
پس بگیر از دو طرف زیر پرم عباس
زخم تیری که قرار است نصیب تو شود
کاش میدوخت به هم چشم ترم را عباس
تا نمیدیدم از این سوی به آن سوی زمین
پخش کردند تمام جگرم را عباس
زانویم تا شده اما به تو پشتم گرم است
نشکند کاش بلایی کمرم را عباس
اکبرم رفت تو هم گر بروی از دستم
پس به کی بسپرم این اهل حرم را عباس
بعد آن دیر نباشد که ببیند زینب
پنجه ای چنگ زده موی سرم را عباس
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است
گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
به – که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
ای پیکر تو چون جگر پاره پاره ام
تا کی زنی به دل زسکوتت شراره ام
با آن سینه ام شده مجروح داغ تو
لبخند قاتلت زده زخم دوباره ام
یک آسمان ستاره زچشمم به خاک ریخت
دیدم چو پاره پاره شده ماه پاره ام
من چاره ساز درد همه عالمم ولی
با اوفتادن تو زکف رفته چاره ام
ای تشنه لب برآر سر از خاک و آب ریز
از اشک دیده بر گلوی شیر خواره ام
چون قرص ماه آفتاب وجودم تمام سوخت
دیدم به چشم خویش غروب ستاره ام
بعد از تو ای ستارۀ صبح امید، نیست
غیر از سکوت دائم و اشک هماره ام
از چشم نیم باز تو خون پاک می کنم
شاید کنی به گوشه چشمی نظاره ام
(میثم) زسوز سینه چو شرح غمت دهد
آتش زند به عالم دل با اشاره ام
جوانان بنی هاشم بیاید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا وندا که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
----
مدینه مادرش چشم انتظار است
به خیمه عمه اش دل بی قرار است
کجا رفتند و آن رعنا جوانان
کجا رفتند و آن پاکیزه جانان
----
نباشد مادرش لیلا بیاید
تماشای قد اکبر نماید
بگویید عمه اش زینب بیاید
علی بر در خیمه رساند
***********
عدو خنجر به قلب پاره میزد
غمت آتش به سنگ خاره میزد
به چشم خویش دیدم جان بابا
که از فرق تو خون فواره میزد
شه چو آمد ز لب تشنهی اصغر، یادش
رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش
بند قنداقهی اصغر به سر دست گرفت
تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش
گشت با آن گُل افسرده، روان سوی سپاه
به امیدی که دهد آب و کند دلشادش
همچو مرغان ز عطش، طفل، پر و بال زنان
ناگه آمد ز کمینگاه برون، صیّادش
تیر کین آمد و بر حلق علی، جای گرفت
دست بیداد اجل، داد چو گُل بر بادش
مچین خـــــــــشت لحد تا من بیایم
تمـــــــــــاشای رُخ اصغر نمایم
دوید او را گــــرفت با آه و زاری
که ای اصغر، مگر مادر نداری
بخواب اصغــــــــر گلِ پژمردۀ من
بخواب ای غنچۀ تیر خوردۀ من
بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت کن شب و روز
که خاموش است صحرا بار دیگر
نمی آید صدای تیر و شمشیر
نه دیگر نعره الله اکبر
همه افتاده در خوابند خاموش
توئی صحرا و چندین نعش بی سر
نترس ای کودک ششماهه من
که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر
گل ششمــــــاهه ام را حرمله چید
مگر عـــــــمه گلویش را نبوسید
بخواب ای حنجرت صد پاره گشته
بخـــــواب آرامش جانم، علی جان
که با تیر سه شعبه کرده صیدت؟
بسوزد جان آن صیاد کافر
خدایا بشکند آن دست گلچین
که کرد این غنچه را نشکفته پرپر
بــخواب ای راحت جانم علی جان
بخواب ای طفل عطشانم علی جان
بخواب ای نو گل پژمان و پرپر
بخواب ای غنچه افسرده اصغر
گل نـــــــــــــازم چرا رنگت پریده
لبت جــــــز اشک من آبی ندیده
بخــواب این کوفیان رحمی ندارند
بخـواب بر روی دستانم، علی جان
بخواب ای اصغرم شد مَشک پاره
نبینی گوش هـــای بی گوشواره
شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
شیعه هرگه آب نوشی از لب من یاد آرید
یا شنیدید از شهید و کشته ای بر من بزارید
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
منم آن سبط رسولی که رگ حلقم گشودند
وبه سم اسب بعد از کشته گشتن جسم سودند
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اَسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
کاشکی در روز عاشورا همه بودید و آنجا
که چگونه بهر طفلم آب می جُستم ز اعدا
وَ سَقُوهُ سَهمِ بَغــــیٍ عِوَضِ الماءِ المَعِین
یا لِرِزءٍ وَ مَصابٍ هَدَّ اَرکانِ الحَجُون
رحم ننمودند و تیر از عوض آبش بدادند
وای از این ماتم که خون از دیده عالم گشادند
وَیلَهُم قَد جَرَحُوا قَلبٍ، لِرَسُولِ الثَّقَلَین
فَالعَنُوا هُم مَاستَطَعتُم شِیعَتِی فِیکُلِّ حِین
وای بر آنها که قلب مصطفی خَستند از این غم
تاتوانی لعن بنما شیعه بر ایشان دمادم
ای قضایی نوحه خوان شو بر شهیدان بلا را
شافعت گردد حسین بن علی روز جزا را
گهواره بیتابی چرا، علی نمیخوابی چرا
پر شده از صدای تو تموم دشت کربلا
ترک ترک شده لبات، الهی بارون بگیره
غنچه نشکفته من، دوباره باز جون بگیره
علی بودن سخته برات، وقتی تو خیمه ها باشی
هی دست و پا میزنی تا، فدایی بابا باشی
حرمله در کمینته ، حرمله نامرده علی
گمون کنم تیرو کمون، با خودش آورده علی
کسی بهت آب نمیده، آه همه بی اثره
نکن تلظی پسرم، ببین بابا تشنه تره!
رقیه میخونه برات" فالله خیر حافظا"
تو میری و پشت سرت، میشکنه قلب خیمه ها
گلوی نازکت مگه، سه شعبه رو تاب میاره
غصه نخور عزیزکم، زهرا برات آب میاره
بارون خون میباره از، زمین به سمت آسمون
حجت قبول شد پسرم، آخه نشون به این نشون
کاش بدونن که گردنت، طاقت نیزه نداره
کاش بدونن تو کاروان، تو خانوما یه مادره
شونه به شونه با عمو، حرومیا دور و برت
برو که مادر میخونه، وإن یکاد پشت سرت
خدا کنه که بعد تو، بچه کوچیک نبینه
غنچه ای رو دست کسی، از روی شاخه نچینه
کشتند از ره کین اولاد مصطفی را
لب تشنه سربریدند فرزند مرتضی را
گلهای باغ زهرا ای وای گشته پرپر
در کربلا بنگر در خاک و خون شناور
در دشت کین فتاده بس پیکران بیسر
شد لالهگون ز خونِ آن نوگلان پرپر
یا فاطمه تو امروز یک لحظه کن نظاره
جسم حسین مظلوم گردیده پاره پاره
لالا لالا گل بابا دیگه سقا نمیتونه آب بیاره
لالا لالا گل پرپر بخواب اصغر مادرت که شیر نداره
لالا لالا گل یاسم در هراسم حرمله تورو نبینه
قاتل تو پُر زِ کینه در کمینه تا که یاسمو بچینه
بارون میباره از چشمام جون نداره پاهام موندم تنها
لرزه افتاده بر اعضام جون نده رو دستام جون بابا
... علی لای لای ، علی لای لای ، علی لای لای علی ...
لالا لالا گل سنبل چه قشنگ زل زدی تو چشمای بابا
لالا لالا دل بریدی پر کشیدی از روی دستای بابا
وقتی ساقی آب نیاورد تشنه لب مُرد وقتی دیدم مادرت رو
دم گوشش گفتم آروم تا نشد دیر سیر نگاه کن اصغرت رو
آهِ غم میکشم از دل با خنده ی قاتل اِی دل اِی دل
راه خیمه رو گم کردم پر زِ غم و دردم اِی دل اِی دل
... علی لای لای ، علی لای لای ، علی لای لای علی ...
لالا لالا ناله دارم بیقرارم دلم از داغ تو خونه
لالا لالا گل لاله به سه ساله چی بگم خدا میدونه
همه صبر و طاقتم رفت تا صدای کف و هلهله بلند شد
پیش چشمام زیر تیغ تیز دشمن حنجرت به پوست بند شد
خون شد دلم برای تو هنوز چشای تو نیمه بازه
میخوام دفنت کنم تا که پرپر نشی زیر نعل تازه
آهِ غم میکشم از دل با خنده ی قاتل اِی دل اِی دل
راه خیمه رو گم کردم پر زِ غم و دردم اِی دل اِی دل
... علی لای لای ، علی لای لای ، علی لای لای علی ...
حسین و ببینید، پریشون و حیرون
داره با یه بچه میاد سمت میدون
کی میتونه سیراب کنه اصغرش رو
بچینه با ریشه گل پرپرش رو
کی میتونه طفلو بگیره نشونی
بیا حرمله که تو راشو میدونی
تو خوب میتونی این گلا رو بچینی
سفیدی زیر گلوشو میبینی
بگذار آروم بخوابه طفل و
یه جرعه آب بده به طفل و
سیراب کن با سهشعبه طفل و
تیری که آوردم یکی از هموناس
که قبلاً باهاشون زمین خورده عباس
بده مزد من رو، تیرم به هدف خورد
زدم بچه رو و دیدم که باباش مُرد
تیری که بهش خورد گلوشو دریده
حالا بچه رو دست باباش خوابیده
حسینو دیدم که پریشون و حیرون
میرفت سمت خیمه، میومد تو میدون
تیرم قلب حسین و چاک کرد
با دست خون گلوشو پاک کرد
پشت خیمه گلش رو خاک کرد
الهی حــــــــــرمله از غم بسوزی
که دیگر حنجـــــر طفلی ندوزی
الهی حرمله دستت بیوفتد
کمان از پنجه و شستت بیوفتد
فروغ دیدگانم را ربودی
فروغ از دیده ی پستت بیوفتد
به چشم خـــویش می کردم نظاره
گلوی اصــــــــغرم شد پاره پاره
دست و پایم به هم از پَر زدنت پیچیده
چه کنم با تو که اینگونه تنت پیچیده
لااقل کاش به جسمت زره ای میکردم
استخوانت شده با پیرُهَنَت پیچیده
تو چنان شیشه یِ عطری که شکسته شده ای
همه جا نافه یِ مُشکِ خُتَنَت پیچیده
گُل ِ من لَحن ِ عمو گفتن ِ تو برگشته
زیر ِ مرکب شده طرز ِ سُخَنَت پیچیده
اینهمه ریخت و پاشی که شده با تن ِ تو
گردبادی ست که در انجمنت پیچیده
اثر ِ موم عسل یا سُمِّ مرکب بوده
که زبانِ تو به دور ِ دهنت پیچیده
به تلافیِ مدینه به تنت پا زده اند
تا که شد نعره یِ ابن الحسنت پیچیده
ارباً اربا چو علی اکبر لیلا شده ای
در عبا جمع کنم بسکه تنت پیچیده
آنقدر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم میکرد نامفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل موم بود
مادرش از تشنگی شیری نداشت
در میان خیمهها مغموم بود
جان به قربان غریبیِ حسین
از دو قطره آب هم محروم بود
با سهشعبه طفل شش ماهه زدن
در میان کفر هم مذموم بود
بین دستش یک طرف جسم علی
یک طرف هم صورت و حلقوم بود
لالایی بخواب ای عمرم
لالایی طنّازی کن
میباره از چشام بارون
با گونههام بازی کن
گریه میکنی بدنم میلرزه
ناله میزنی جیگرم میسوزه
دست و پا نزن مادرت میمیره
رفتنی شدی پسرم چند روزه
لالایی لالا ای جونم
لالایی مرد میدونم
آمادهای برا میدون
اگه که بند بیاد نالهات
برا خودت یه پا مردی
بده برا تو این حالت
تشنته ولی ندارم شیر مادر
تشنه لب برو پسرم تو میدون
گریه میکنم برا اینکه تازه
شش ماهت شده درآوردی دندون
لالایی لالا جونم
نالهی عمه بالا رفت
یهو دلم هواتو کرد
یه ذره فکر مادر باش
میون گهواره برگرد
پر زدی علی باشه تنها رفتی
مادرت ولی کنار گهوارهست
چی اومد سرت که دیدم انگشتِ
بابا رو گرفتی تو از درد توو دست
لالایی لالا جونم
*******
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را
به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را
دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیست
من چسان دفن کنم پاره ای از قرآن را
مشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد
اهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان را
من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب
آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را
بعد از این است که بر سینۀ من جا داری
نزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان را
گریه بر معجرِ عمّه نرود از یادت
وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را
تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست
ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را
سند مستند کرب و بلا حنجر توست
بُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان را
عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم
و خدا مُهر قبولی زند این قربان را
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
بند اوّل
مرغ دل پر می زند پیوسته سوی کربلا
گشته ذکر صبح و شامم گفتگوی کربلا
پیش تر از آنکه مادر شیر نوشاند مرا
جام اشگ و خون گرفتم از سبوی کربلا
با وجود نهر جاریِ فرات و علقمه
خون ثارالله شد آب وضوی کربلا
اشگ چشم زینب و خون حسین بن علی
گشته تا صبح قیامت آبروی کربلا
گه کشد در قتلگه گاهی به سوی علقمه
گه برد هوش از سرم نام نکوی کربلا
کعبه و سعی و صفا و مروه ی من کربلاست
هر کجا باشم دلم باشد به سوی کربلا
در صف محشر که سر می آورم بیرون زخاک
می کند چشمم به هر سو جستجوی کربلا
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند دوّم
از فراق کربلا پیوسته دارم زمزمه
ترسم این هجران دهد آخر به عمرم خاتمه
دوست دارم تا بگریم در کنار قتلگاه
بشنوم در گوشه ی مقتل صدای فاطمه
دوست دارم تا شود از گریه چشمم جام اشک
با سرشک دیده سقّایی کنم در علقمه
دوست دارم مرقد شش گوشه گیرم در بغل
اشگ ریزم بر رخ و باشم دعا گوی همه
دین من دنیای من عقبای من باشد حسین
نه به خُلدم حاجت است و نه زنارم واهمه
دیده بستم از همه عالم، دلم در کربلاست
بر لبم دائم بود این بیت زیبا زمزمه
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند سوّم
کربلا ای حُرمتت بالاتر از بیت الحرام
تا به کی از دور گویم بر شهیدانت سلام
تا به کی از دور گردم دور نهر علقمه
تا به کی فراتت خون دل ریزم به جام
آه از من گر نسوزم لحظه لحظه بر حسین
وای بر من گر شود بی کربلا عمرم تمام
کربلا! یک لحظه از آب فرات خود بپرس
مِهر زهرا از چه شد بر زاده ی زهرا حرام
کربلا! فریاد زن با مردم عالم بگو
کوفیان با سنگ از مهمان گرفتند احترام
بس که می گردد دلم بر گرد آن شش گوشه قبر
بس که مشتاق حسین و کربلایم صبح و شام
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند چهارم
من کجا از دلبرم یک لحظه دل بر داشتم
پیش تر از خلقتِ دل مهرِ دلبر داشتم
پیش تر از بودن چشمم هزاران موج اشک
از برای گریه بر آن جسم بی سر داشتم
پیش تر از بردن نام پدر گفتم حسین
مهر او را در دل از دامان مادر داشتم
شیر مادر را ننوشیده، به چشمم سیل اشک
بر گلوی تشنه ی شش ماهه اصغر داشتم
پیش تر از نوجوانی سینه بر اکبر زدم
پاره های دل بر آن صد پاره پیکر داشتم
مادرم می گفت ای فرزند! من کام تو را
از ازل با خاک سرخ کربلا برداشتم
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند پنجم
عضو عضو پیکرم پیوسته گوید یا حسین
تا برات کربلایم را کند امضا حسین
هم دلم برده با خود در کنار قتلگاه
هم دو چشمم را کند از اشک و خون دریا حسین
با همین پرونده ی سنگین و این بار گناه
می خرد ما را در این دنیا و آن دنیا حسین
از سنین کودکی پوشیده ام رخت سیاه
ریختم اشگ و زدم بر سینه، گفتم یا حسین
غم مخور گر روز محشر گم شدی در بین خلق
هر کجا باشیم ما را می کند پیدا حسین
من که از روز ولادت کربلایی بوده ام
دوست دارم وقت مردن هم بمیرم با حسین
کعبه و رکن و مقام و زمزم من کربلاست
از حسینم در حسینم با حسینم با حسین
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند ششم
خاک را در قتلگه گِل کردم از اشگ دو عین
ساختم مُهری و روی آن نوشتم یا حسین
اشگ من بر یوسف زهراست، دین و دِین من
گریه کن ای دیده نگذاری بمانم زیر دِین
ای اجل مهلت بده یک لحظه سقّایی کنم
با سرشک دیده بر سقّای مقطوع الیدین
دوست دارم مثل زینب سر به محمل بشکنم
خون فشانم از جبین و اشگ ریزم از دو عین
در نظر می آورم گلدسته ی عبّاس را
چون کنم از قصر شیرین رو به شهر خانقین
از نفس های شب و عطر نسیم صبحگاه
در مدینه در نجف در کربلا در کاظمین
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند هفتم
قطره قطره آب شو ای دل چو شمع انجمن
گریه کن ای دیده بر آن کشته ی صد پاره تن
یک بیابان خار و یک صحرا خزان یک برگ گل
یک هزار و نهصد و پنجاه زخم و یک بدن
یوسف زهرا تنش با چنگ گرگان چنگ چنگ
پیرهن از تن، تن او پاره تر از پیرهن
کاش بودم روز عاشورا کنار قتلگاه
ناله از دل می زدم کی شمر! زینب را نزن
کاش می گفتم به دشت کربلا با زائرین
بوریایی شد تن فرزند زهرا را کفن
گر چه از آن تربت شش گوشه دور افتاده ام
کربلا باشد به من نزدیک تر از جان من
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند هشتم
ناله در دل، اشگ بر رخسار، بغضم در گلوست
عضو عضوم با حسین فاطمه در گفتگوست
نامه ی اعمال من این چشم گریان من است
اشگ من بر صورت من خوش تر از آب وضوست
هر کجا پا می نهم انگار نهر علقمه
هر طرف رو می کنم قبر حسینم روبروست
اشگ از سوز عطش خشکیده در چشم رباب
کودک شش ماهه را تیر سه شعبه در گلوست
مکتب من خیمه ی عبّاس و درسم یا حسین
دین من آیین من تا صبح محشر عشق اوست
با حسین و کربلا یک عمر عادت کرده ام
کربلایم کربلایم کربلایم آرزوست
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند نهم
کربلا یعنی خدای کعبه را بیت الحرم
کربلا خاکی است کز خون خدا شد محترم
کربلا یعنی سرشک دیده و هُرم عطش
پیکر صد چاک و دست خالی و مشک و علم
غنچه ای از ضرب سیلی گشته رخسارش کبود
لاله ای از تازیانه کرده اندامش ورم
نونهالی حنجرش خشکیده از سوز عطش
سرو اندامی زخون چسبیده لب هایش به هم
نوجوانی تشنه ی آب دم شمشیرها
شیر خواری شیر خورده از دم تیر ستم
در طواف کعبه گفتم با خداوند حرم
کی خداوند حرم حتّی کنار این حرم
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند دهم
زخم دل، زخم بدن، زخم جگر، زخم زبان
آفتاب گرم و هرم تشنگی، داغ جوان
سنگ، مُهر و قتلگه سجّاده، خون آب وضو
ذکر بر لب، تیر بر دل، اشگ بر صورت روان
داد زیر خنجر قاتل نمازش را سلام
گفت تسبیحات زهرا را به بالای سنان
آفتاب فاطمه افتاد بر روی زمین
بر تن عریان او خورشید گشته سایبان
بارالها دیده ای تا خون بگریم روز و شب
سیل اشگم را به قبر یوسف زهرا رسان
هر کجا پا می گذارم، هر طرف رو آورم
از نسیم و از فضا و از زمین و آسمان
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند یازدهم
طایران دیدند از صیّادها آزارها
لاله ها لب تشنه جان دادند زیر خارها
دختران فاطمه دامانشان آتش گرفت
از هجوم دشمنان و از شرارا نارها
خون زگوش دختر شیر خدا جاری شده
گوشواره اوفتاده در کف خونخوارها
کربلا معجر بپوشان تا نبیند فاطمه
داغ گرما، نقش سیلی، بر گل رخسارها
کاش می شد صورت خود را نهم بر روی خاک
در مسیر کربلا، در مقدم زوّارها
خوانده ام از خوردسالی روز و شب این بیت را
بارها و بارها و بارها و بارها
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند دوازدهم
کربلا یا کربلا یا کربلا یا کربلا
در فراقت مبتلایم مبتلایم مبتلا
عاقبت با خون ثاراللّهیان تفسیر شد
قصّه ی ذبح عظیم و آیه ی قالوا بلا
آیه ی قرآن نیفتاد از لب خشک حسین
از کنار قتلگه تا دامن طشت طلا
جان فدای کشته ای که با سر ببریده اش
بر فراز نی چهل منزل به دشمن گفت، لا
سال ها دیدم که در هر محفلی با سوزِ دل
خوانده اند این بیت را با یکدگر اهل ولا
«تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا»
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
*
*
داد اذن صف جنگ شه و آن دو برادر
در عرصه ی پیکارِ جهاندند تکاور
*
*
بود زینب را دو مه سیما پسر
کز
فروزان چهر هر یک چون قمر
هر
دو از رخشندگی بدری تمام
وز
دو گیسو لیلهٴقدری تمام
شد
به سوی خیمه بانو با شتاب
با
دلی پر آتش و چشمی پر آب
با
سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه
زد بر عنبرین گیسویشان
هر
دو را بر بست تیغی بر میان
و
آن گه ایشان را بسان ارمغان
نزد
شه آورد و بوسیدش قدم
گفت
کای شاهنشه گردون خَدم
تو
سلیمان و من آن مور ضعیف
واین
دو فرزند من آن ران نحیف
تحفهٴاین مور اگر ناقابل است
مشکن
اش دل زآن که او را هم دل است
تحفهٴناقابلش را کن قبول
تا
نگردد مور هم از غم ملول
آن
قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا
مرخص کرد ایشان را حسین
مادر
آنان را چو جان در بر گرفت
وز
دهان شان توشه با لب بر گرفت
گفت
ای قربانتان جان و تنم
وی
ضیاء دیده های روشنم
رو
ز جان سازید قربان حسین
تا
که گردم سر فراز عالمین
هر
دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه
دین آوردی اندر خیمه گاه
بر
زنان شور و قیامت در گرفت
هر
زنی یک طفل را در بر گرفت
هر
زنی آمد پی دیدارشان
بوسه
زد بر چهرهٴخون بارشان
غیر
زینب کز حرم نامد برون
بلکه
اشکش هم نزد سر از جبون
تا
برادر را نیفتد در خیال
که
ز غم زینب شده افسرده حال
اذا زلزلت
الارض ، زمین
محشر عظماست
چه شوریست چه غوغاست،از این حال زمین لرزه
به دلهاست
نه پستی نه بلندی و نه دریاست
رسیدست همان روز قیامت ، همان لحظه
موعود
که فرمود خدا زود رسد زود...
خلائق همه در حال فرارند،
و بی تاب و قرارند
آرام ندارند و این روز همان روز حساب است
همان روز سوال
است و جواب
است
که مردم همه اینگونه پریشند
نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند
همه در پی خویشند
و مردم همگی
مست ، همه بی خود و مدهوش
که ناگاه رسید
از سوی حق نغمه چاووش:
الا اهل قیامت
همه ساکت و سرها همه پایین
و ای جمله
خلائق همه خاموش
!
شده گوش سراسر
همه عرصه محشر
پر از آیه کوثر،ملائک همه در شور
غزل خوان همه سرمست شمیم
گل حیدر،گل یاس پیمبر
چه حالیست ، خبر چیست
مگر کیست قدم رنجه نمودست
به محشر
یگانه گوهر حضرت
داور، الله اکبر
...
یا حضرت زهرا
، صدیقه اطهر...
ملائک همگی بال گشودند و فرش قدم مادر سادات
نمودند
آری خبر این است ، امید همه آمد
جبریل صدا زد که خلائق
انگیزه خلق دو جهان فاطمه
آمد
و مبهوت جلالش
همه ناس ، پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس
زهراست و آن وعده شیرین
شفاعت،بر چشم ترش اشک نشستست
چو الماس
بر دست کبودش
، اسباب شفاعت
همان دست جدا از تن عباس
و زهرا شده گریان اباالفضل،هم گریه کن و نوحه سرای
غم چشمان اباالفضل
مردم همه ساکت
همه مبهوت ، و حیران
اباالفضل
کین فاطمه ابر کرم و رحمت و عشق است
کز او شده جاری به لب خشک زمین بارش
باران اباالفضل
ناگاه همه از دهن یاس شنیدند ، الله قسم میدهمت جان اباالفضل
سوگند تو را حق دو دستان اباالفضل
بر فاطمه ات بار الها
تو ببخشا ، هر کس که زده دست به دامان اباالفضل
و یاران اباالفضل
، همه مات از آن هیبت عباس
انگار نه انگار
که این روز حساب است
یک بار دگر روضه و گریه ، یک بار دگر سینه
زنی غربت عباس
زهراست کند نوحه
سرایی ، آری شده برپا
به قیامت یک بار دگر هیئت عباس
عباس همانی که قتیل و العبرات است
هر قطره مشکش،آبی
ز حیات است
شرمنده ز شرمندگی
اش آب فرات
است
با گریه زهرا
، دیدند ملائک
همگی اشک خدا ریخت
با نام اباالفضل
و دستان شفیعش،ترس
از جگر اهل ولا ریخت
ناگاه در آن حال پریشان
دل مادر سادات
آمد ز سوی حضرت معبود
ندایی
که زهرا تو همه کاره
مایی
تا باز به چشم همه خصم رود خار
تا باز ببینند
همه وعده دادار
تا کور شود هر که به دنیا
ز حسد کرد
حق تو و فرزند تو را ضایع
و انکار
بخشم به تو هر کس که تو فاطمه گویی
ای شیر زن حیدر کرار...
ارباب بی کفن به تن اطهرت سلام
بر جسم پاره پاره،
تن بی سرت سلام
بر زخم لب گشوده
پیشانی ات درود
بر رگ رگِ جدا شده
حنجرت سلام
گل های تازه رُست ز
خون جوان تو
بر قطره قطره
خون علی اکبرت سلام
نگذاشتی که خون علی
بر زمین رسد
بر احترام خون علی اصغرت سلام
این جا فضا ز آه دل
زینبت گرفت
بر ناله شکسته دل خواهرت سلام
این جا شکست بغض
گلوی سکینه ات
بر لحظه ای که سوخت دل دخترت سلام
این جا رقیه در دل
آتش دویده است
بر اشک آن سه ساله گل پرپرت سلام
این جا ز آه فاطمه
قاتل به لرزه شد
بر آه جانگداز دل مادرت سلام
از جمع کشتگان تو
بوفاضلت جداست
بر آن شهید مانده
جدا از برت سلام
بر دست و چشم و
پیکر سقای تشنگان
بر خیمه های سوخته در آذرت سلام
بر جامه ای که رشته
دست بتول بود
وان جامه را ربود عدو از برت سلام
بر کشتگان صحنه
جانبازی ات درود
بر زائران روضه جان پرورت سلام
کدوم دردامو بگم بازو یا دست و کمرم
می خوام بگم که بعد تو بابا چی اومد به سرم
رفتی و بین منو تو بابا یه نیزه فاصله است
از روی ناقه افتادم زمین خاک روی چادرم نشست
رسید و جوری منو زد که بابا دندونام شکست
تو ازدحام دست و پا گم شد همه عروسکام
الهی که خراب بشه بازار برده های شام
من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی
بابا لبای خشک تو بذار رو خشکیه لبام
پا که میذارم رو زمین میسوزه تاولای پام
حالا که رو پام سرت بابا دیگه آروم بخواب
زنها و بچه هامونو بعد تو بستن به طناب
درد خودم یادم میرفت با دیدن اشک رباب
از حرمله بدم میاد از هر چی تیره و کمون
دخترای شامی منو بابا با دست میدن نشون
من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی
منی که روی شونه عمو همیشه بوده جام
حالا مثل مادر تو مرگم و از خدا میخوام
کاشکی همش باشه یه خواب بابوسه بیدارم کنی
مهمون یه نوازش از دست علمدارم کنی
یه فکری هم به حال این دو چشم تارم کنی
خیلی بابا بدم میاد از اونی که عباتو برد
عمه نبود تا به الان صد دفعه دخترت می میرد
تو ازدحام دست و پا گم شد همه عروسکام
الهی که خراب بشه بازار برده های شام
من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی
دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته
رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته
صورتش خونی وخاکی تنش ازجفا سیاهه
سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه
نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده
رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده
بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره
داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره
صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه
با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه
چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه
گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه
تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه
دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه
حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن
بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن
بگو عمه بگو عمه چرا بابا رو زمینه
دستامو بزار تو دستاش چشمام تاره نمی بینه
حالا تو بگو بابا جون چرا لبهات غرق خونه
بمیرم رو صورت تو جای چوب خیزرونه
با خودت ببر از این جا دخترت طاقت نداره
می ترسم اگر بمونم بکشن منو دوباره
تو خرابه تک و تنها
دختری شبیه زهرا
توی چشماش پر خونو
روی پاهاش سر بابا
زیر لبهاش گله داره
گله از قافله داره
دست لرزون سر خونین
کف پاش آبله داره
بس که زلفاش پریشونه
لا به لاش میشکنه شونه
محرماش بگن روموهاش
گل سر یا لخته خونه
چی میگه من نمیدونم
شاید از لباش بخونم
آره انگار که میخونه
عمه اومد بابا جونم
بابا جونم بابا جونم
نمیدونم نمیدونم
که بیام با تو یا اینکه
پیش عمه جون بمونم
بابا جونم بابا جونم
بابا جون دردت بجونم
یه نظر به این سه ساله
مثل مادر قد کمونم
رفته از کف دیگه چاره
لباسم پاره ی پاره
دختری میگفت به باباش
بابا این بابا نداره
از کف من رفته چاره
لباسم پاره ی پاره
دختری میگفت به باباش
بابا جون بابا نداره
شب قدر مونده به یادم
یک شب از ناقه فتادم
دشمنو دیدم و گفتم
عمو جون برس به دادم
امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می شود
امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می شود
امشب بود بر پا اگر، این خیمه ی خون خدا
فردا به دست دشمنان،برکنده ازجا میشود
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می شود
امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می شود
امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خار ها، گم گشته پیدا می شود
امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود
امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی دست، سقا می شود
امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفی ست
فردا ز مرکب سرنگون، این سرو رعنا می شود
امشب بود جای علی، آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش، پا مال اعدا می شود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثار الله را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می شود
امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می شود
امشب سر سر خدا، بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می شود
ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد حسان
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود
یه دختری تو خیمه ها خواب اسیری می بینه
خواب می بینه رو صورتش گرد یتیمی می شینه
خواب می بینه گهواره رو دارن به غارت می برن
بچه ها رو تو قتلگه برا زیارت می برن
خواب می بینه تنگ غروب خیمه ها ور می سوزونن
راه فرار بسته شده بچه ها رو می سوزونن
خواب می بینه که نیمه شب گمشده تو بیابونا
یه بانوی قد خمیده میگه بیا بیا بیا
خواب می بینه محاسن بابا تو دست دشمنه
به زیر دشنه عدو چه دست و پایی میزنه
خواب می بینه سواره ها گوشواره ها رو می برن
خواب می بینه جلو چشاش سر بابا رو می بُرن
خواب می بینه که روی ماه جوهر نیلی می زنن
نا نجیبا تو قتلگاه عمه رو سیلی می زنن
خواب می بینه سر بابا رو نیزه قرآن می خونه
می خواد لباشو ببوسه نمی تونه نمی تونه
بار
بگشایید اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
السّلام ای سرزمین کربلا
السّلام ای منزل و مأوای ما
السّلام ای وادی دلجوی عشق
وه چه خوش می آید اینجا بوی
عشق
السّلام ای خیمه گاه خواهرم
قتلگاه جانگداز اکبرم
کربلا گهواره اصغر تویی
مقتل عباس نام آور تویی
آمدم با شه فر جان آمدم
آتشم اما چو طوفان آمدم
آمدم آغوش خود را باز کن
بستر مهمان خود را ساز کن
پایش ز دست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها
"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"
دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
بر روی خاک عکس علمدار می کشد
او هرچه میکشد به خدای یتیم ها
از چشم های مردم بازار می کشد
گیرم برای خانه اتان هم کنیز شد
آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟
چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟
نقشی که میکشد همه را تار می کشد
لب های بی تحرک او با چه زحمتی
خود را به سمت کنج لب یار می کشد
پلکی مزن که چشم ترت درد میکند
پر وا مکن که بال و پرت درد میکند
میدانم اینکه بعد تماشای اکبرت
زخمی که بود بر جگرت درد می کند
با من بگو که داغ برادر چه کار کرد
آیا هنوز هم کمرت درد میکند
مانند چوب خواهش بوسه نمیکنم
آخر لبان خشک و ترت درد میکند
لبهای تو کبود تر از روی مادراست
یعنی که سینه پدرت درد میکند
می خواستم که تنگ در آغوش گیرمت
یادم نبود زخم سرت درد میکند
کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو
از حجمه های سنگ سرت درد میکند
آن دم که من از ناقه
افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
بابا بابا بابا ، نور بصرم بابا
ای تاج سرم بابا ، ای همسفرم بابا
آن دم که تو از ناقه
افتادی و غش کردی
من بر سر نی بودم با
تو همه جا بودم
آن دم که مرا ظالم اظهار کنیزی کرد
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
آن دم که تو را ظالم
اظهار کنیزی کرد
در تشت طلا بودم ،
مشغول دعا بودم
آندم که مرا سیلی شمر لعین می زد
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
آندم که تو را سیلی شمر لعین می زد
با تو همه جا بودم کی از تو جدا بودم
کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم، به خدا عمة ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه ام وجه امام شهدا را.
*****
بند دوّم
روز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکة کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بیبال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.
*****
بند سوّم
شب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سوی شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهی که عیان گشت سیاهی و ندانم به چه جرم و چه گناهی به جراحات جگر زخم زبانش نمکم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد، پس از آن دست مرا بست و پیاده به سوی قافله آورد، چه بهتر که نگویم غم دروازه شام و کف و خاکستر و سنگ لببام و ستم اهل جفا را.
*****
بند چهارم
همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشة ویرانه سرا منزل ما شد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس از آن زخم زبانها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را.
*****
بند پنجم
اشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سینه پر از شعله فریاد، زدم داد که عمه پدرم کو؟ بگو آن کس که روی دامن او بود، سرم کو؟ چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان و کشید از ره احسان به سرم دست نوازش همه از ناله من آه کشیدند و به تن جامه دریدند که ناگه طبقی را که در آن صورت خورشید عیان بود نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرم بود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدا را.
*****
بند ششم
چه فروزان قمری بود، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ، به پیشانی او جای یکی سنگ، لب خشک و ترک خوردة او بود کبود از اثر چوب به اشک و به پریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و با گریه زدم بوسه به رگهای گلویش نگهش کردم و دیدم دو لبش در حرکت بود به من گفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم، آمده ام تا که تو را هم ببرم، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک «یا ابتا» گفتم و پروازکنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علیاکبرِ فرخنده لقا را.
*****
بند هفتم
حال در شام بوَد تربتِ من کعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجات بیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرم کوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شده ام، روضه بخوانید به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه در این عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنی چشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک که گیرم همه جا دست شما را
خواهرم اینجا زمین
کربلاست
سرزمین
غصه و درد و بلاست
این
زمین بوی جدایی می دهد
خاتمه
بر آشنایی می دهد
خواهرم
اینجا اسیرت میکنند
در
همین ده روزه پیرت میکنند
میشوی
تو غرق ناله غرق آه
میزنم
من دست و پا در قتلگاه
شعله
ها بر باغ و گلشن میزنند
در
همین جا سنگ بر من میزنند
دخترم
را در غریبی میکشند
گوشوار
از گوشهایش میکشند
خصم
حیدر تیغ بر رویم کشد
شمر
بی شرم و حیا مویم کشد
در
همین جا کوفیان دف می زنند
در
عزایم هلهله، کف می زنند
محمل نگه دارید،
یاران! یار، اینجاست
بیت الحرام و کعبه ی
دلدار اینجاست
محمل نگه دارید و
جان گیرید بر کف
زیرا خدا را وعده ی
دیدار اینجاست
محمل نگهدارید زیرا
تشنگان را
آب از دم شمشیر
آتشبار اینجاست
محمل نگهدارید کز
خون شهیدان
دامان صحرا، سر به
سر گلزار اینجاست
میقات اینجا، کعبه
اینجا، زمزم اینجا
رکن و حرم،سعی و
صفا، هر چار اینجاست
اینجا نبود و ذات حق
ما را صدا کرد
اینجا نه موی سر، که
باید سر فدا کرد
---
ما را بود از حجّ
کعبه برتر اینجا
باید طواف آریم دور
دلبر اینجا
از تیر گردد سینه
هامان، چشمه چشمه
وز تیغ گردد اِرباً
اِربا اکبر اینجا
هم لاله ها گردند
پامال خزانها
هم غنچه گردد روی
دستم پرپر اینجا
داغ عطش، مانَد به
لبهای سکینه
خون میچکد از بازوی
آبْآور اینجا
از خنجر و شمشیر و
تیر و نیزه و سنگ
آید هزاران زخم، بر
هر پیکر اینجا
اینجا بوَد بر روی
قلبم جای نیزه
اینجا رود سرهای ما
بالای نیزه
---
اینجا کند، در موج
خون زینب نظاره
بر جسم مجروح و گلوی
پاره پاره
اینجا بسوزد خیمه
های ما در آتش
وز دامن دردانه ها
خیزد شراره
خلخال، بیرونآورند
از پای طفلان
غارت شود از گوش زنها،
گوشواره
اینجا به شوق دوست،
از بیداد دشمن
آید به روی زخم ما،
زخم دوباره
اینجا به ماه عارض
خورشید لیلا
از آسمان چشم من
ریزد ستاره
اینجا تسلای دل هر
نازدانه
کعب نی است و سیلی
است و تازیانه
---
اینجا شود سرهای ما
از تن بریده
اینجا شود تنها به
خاک و خون کشیده
اینجا نوامیس خدا در
مقتل خون
جسم مرا شویند با
اشک دو دیده
اینجا، کنار کشته ی
عباس باید
خیزم ز جای خویش، با
قدّ خمیده
اینجا شود نیلی، رخ
طفل یتیمم
کو را بوَد میراث
زهرای شهیده
اینجا برای یاری
اسلام، زینب
دستور میگیرد ز رگهای
بریده
اینجا شود دریا ز
اشک چشم عالم
اینجا شود پر، از
طنین نظم «میثم»
الهی بهر
قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت
بلکه از سر بهتر آوردم
پی ابقاء قَد قامَت
به ظهر روز عاشورا
برای گفتن اللّه
اکبر، اکبر آوردم
برای کشتن دونان به
دشت کربلا یا رب
چو عباس همایون فر،
امیر لشگر آوردم
پی آزادی نسل جوان
از بند استعمار
برادر زاده ای چون
قاسم فرخ فر آوردم
علی را در غدیر خم،
نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود،
علی اصغر آوردم
اگر با کشتن من دین
تو جاوید می گردد
برای خنجر شمر ستمگر
حنجر آوردم
برای آن که قرآنت
نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مرکب ها،
خدایا پیکر آوردم
علی انگشتر خود را
به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت
با انگشتر آوردم
به پاس حرمت بوسیدن
لب های پیغمبر
لبانی تشنه یا رب
بهر چوب خیزر آوردم
حسن را گر که از لخت
جگر آکنده شد طشتی
من اینک سر برای
زینت طشت زر آوردم
برای آن که همدردی
کنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی، سه
ساله دختر آوردم
من ژولیده می گویم،
حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به
درگاهت سر آوردم
فرود آیید یاران! وعده گاه داور است اینجا
بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا
چه غم؟ گر از منا و وادی مشعر سفر کردی
خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا
زیارتگاه کل انبیاء تا دامن محشر
مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا
فرود آیید ای یاران در این صحرا که می بینم
ز بانگ العطش غوغای روز محشر است اینجا
فرات از چار جانب موج زن، اما خدا داند
جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است اینجا
رباب! از اشک و خون دل، دو چشم خویش دریا کن
که آب تیر زهر آلوده، شیر اصغر است اینجا
به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را؟ که می بینم
زمینش لاله گون از خون سرخ اکبر است اینجا
مبادا نام آب آرید! ای طفلان معصومم
که سقّای حرم خود از شما تشنه تر است اینجا
عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن
سر و دست علم دارم، جدا از پیکر است اینجا
برادر با تن عریان به موج خون و می بینم
که کعب نیزه، عرض تسلیت بر خواهر است اینجا
سزد که دعوت کنم در کربلا پیوسته میثم را
که او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا
الا یاران من، میعاد گاه داور است این جا
بدن ها غرق خون، سرها جدا از پیکر است این جا
ملک قرآن بخوان در خاک روح انگیز این وادی
که هفتادو دو گل از باغ عترت پرپر است این جا
نیازی نیست گل ریزد کسی در مقدم مهمان
که صحرا لاله گون از خون فرق اکبر است این جا
مگر نه در نماز عشق می باید وضو از خون
وضوی من زخون حلق پاک اصغر است این جا
شود جان عموئی همچو من قربانی قاسم
که مرگ سرخ بر وی از عسل شیرین تر است این جا
شود حل مشکل بی آبی اطفال معصومم
که سقا با دو چشم خونفشان آب آور است این جا
نه تنها از تن مردان جنگی سر جدا گردد
به نوک نیزه طفل شیرخوارم را سر است این جا
مبادا کس در این صحرای خونین نام آب آرد
جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است این جا
الهی دخت زهرا پای در گودال نگذارد
که کعب نی جواب یا اخای خواهر است این جا
عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من
که از خون گلویم رنگ، موی مادر است این جا
به عمر خود مزن غیر از در این خانه را (میثم)
زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است این جا
تا رسیدیم به اینجا به دلم بد
امد
پسر
فاطمه این بار بیا برگردیم
ترسم این است در این دشت مبدل
سازند
روز
مارا به شب تار بیا برگردیم
جان زهرا ، بیا برگردیم
ترسم این است که یک روز نباشی و
شود
خیمه
ها بر سرم آوار بیا برگردیم
بین گهواره چه ارام علی خوابیده
تا
نشد طفل تو بیدار بیا برگردیم
جان
زهرا بیا برگردیم ،بیا برگردیم
من به این دشت بلا حس عجیبی
دارم
حرمله
میرسد از راه بیا برگردیم
جان زهرا بیا برگردیم
به روی دوش علمدار ببین دختر را
تابه
پایش نرود خار بیا برگردیم
نکند اب به روی حرمت بسته
شود
هر چه مشک است تو بردار بیا برگردیم
حیف رخساره علی اکبر لیلا حیف
است
قد
و بالای علمدار بیا برگردیم
جان زهرا بیا برگردیم ،بیا برگردیم
کوفیان رحم ندارند، برادر نشوی
بین
گودال گرفتار بیا برگردیم
همه خلق بدهکار تو هستند حسین
میشود شمر طلبکار بیا برگردیم
جان
زهرا بیا برگردیم
حرف حرم که پیش میاد
دلم
میریزه یا حسین
خوب میدونی کرببلا
برام
عزیزه یا حسین
از کوچیکی یادم دادی
همیشه
عاشق شدنو
هر چی میخوای بگو ولی
نگو
نمیخوای تو منو
یه گوشه نگات برای این گدا
بسه
اقا
نزار بگن که نوکر تو بی کسه
کاشکی همین پیرن سیاه
برای من کفن بشه
هرجای
دنیا هم باشم
دلم به کربلا خوشه
شکر خدا یه عمریه
میگم حسین تو هر نفس
پایین
پایه شیش گوشه
برای من یه چیز دیگست
هرشب جمعه فاطمه
میون قتلگاهته
حتی
زمین کربلا
به یاد اشک و اهته
با لب تشنه کشتنت
سرت به روی نیزه ها
واسه
تنت کفن نبود
به جز یه تیکه بوریا
حالم خرابه دل پریشونم
تو هم شبیه منی میدونم
ابریه چشمام می باره نم نم
وقت جدایی میرسه کم کم
میدونی چقدر نگرونم حسین
میدونی به جونت بسته جونم حسین
یه کم به فکر این دل شکسته باش
دلواپسم نکن بیا بریم داداش
حسین من حسین
**********
چشام پر از اشک دلم پر از درد
تا نشده دیر بیا و برگرد
جدایی واسم درد کمی نیست
اگر بمیرم منم غمی نیست
تو خودت میدونی بی تو من میمیرم
کاش بمیرم و تو نبینی اسیرم
بیا بریم از این زمین پر بلا
میترسم ای داداش از هتک حرمتا
حسین من حسین
**********
دست خودم نیست میلرزه پاهام
دنیا رو بی تو داداش نمیخوام
پیچیده اینجا صدای مادر
روضه میخونه برات برادر
دست من نیست اگر میکنم سینه چاک
میبینم روزی رو که میفتی رو خاک
میبینم اون روز و با سوز و اشک و اه
پا میکشی زمین رو خاک قتلگاه
حسین من حسین
**********
زینب فدای دل حزینت
میاد صدای هل من معینت
حیف تو این دشت تنها بمونی
بری رو نیزه با راس خونی
من تو رو میبینم غرق خون روی نی
تو من و میبنی توی مجلس می
وقتی میفته از رو نیزه ها سرت
چطور باید بدم جواب مادرت
حسین من حسین
شه فرود آمد به دشت کربلا
گفتگو داشت با زمین پُربلا
ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!
ای به تربت، برتر از خاک بهشت!
ای زمین از عرش اعلا برتری
چون مقام زاده پیغمبری
بعد از این، خاک تو باشد مدفنم
تا قیامت در تو باشد مسکنم
خرّمی کن، ای زمین! شاهت رسید
فخر کن بر آسمان، ماهت رسید
سوی تو از مکّه، تازان آمدم
خود نه تنها با جوانان آمدم
آمدم تا در تو جان، فانی کنم
در تو هفتاد و دو قربانی کنم
این من و این اکبر و این اصغرم
قاسم و عبّاس و عون و جعفرم
حالیا برگو مرا مدفن کجاست
مدفن قربانیان من کجاست
راست برگو، ای زمین! اندر کجا
دست عبّاسم شود از تن، جدا
در کجا بر جسم من، آذر زنند
تیر بر حلق علی اصغر زنند
گو به من قبر علی اکبر کجاست؟
حجله گاه قاسم مضطر کجاست؟
بر گلوی من کجا خنجر کشند؟
از سر زینب کجا محجر کشند؟
در کجا جسم مرا عریان کنند؟
پای مالم از سم اسبان کنند؟
در کجا شمر از قفا برد سرم؟
ساربان آید کجا اندر برم ؟