یه دختری تو خیمه ها خواب اسیری می بینه

خواب می بینه رو صورتش گرد یتیمی می شینه

 

خواب می بینه گهواره رو دارن به غارت می برن

بچه ها رو تو قتلگه برا زیارت می برن

 

خواب می بینه تنگ غروب خیمه ها ور می سوزونن

راه فرار بسته شده  بچه ها رو می سوزونن

 

خواب می بینه که نیمه شب گمشده تو بیابونا

یه بانوی قد خمیده میگه بیا بیا بیا

 

خواب می بینه محاسن  بابا تو دست دشمنه

به زیر دشنه عدو چه دست و پایی میزنه

 

خواب می بینه سواره ها گوشواره ها رو می برن

خواب می بینه جلو چشاش سر بابا رو می بُرن

 

خواب می بینه که روی ماه  جوهر نیلی می زنن

نا نجیبا تو قتلگاه  عمه رو سیلی می زنن

 

خواب می بینه سر بابا  رو نیزه قرآن می خونه

می خواد لباشو ببوسه نمی تونه نمی تونه