آنقدر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم میکرد نامفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل موم بود
مادرش از تشنگی شیری نداشت
در میان خیمهها مغموم بود
جان به قربان غریبیِ حسین
از دو قطره آب هم محروم بود
با سهشعبه طفل شش ماهه زدن
در میان کفر هم مذموم بود
بین دستش یک طرف جسم علی
یک طرف هم صورت و حلقوم بود
لالایی بخواب ای عمرم
لالایی طنّازی کن
میباره از چشام بارون
با گونههام بازی کن
گریه میکنی بدنم میلرزه
ناله میزنی جیگرم میسوزه
دست و پا نزن مادرت میمیره
رفتنی شدی پسرم چند روزه
لالایی لالا ای جونم
لالایی مرد میدونم
آمادهای برا میدون
اگه که بند بیاد نالهات
برا خودت یه پا مردی
بده برا تو این حالت
تشنته ولی ندارم شیر مادر
تشنه لب برو پسرم تو میدون
گریه میکنم برا اینکه تازه
شش ماهت شده درآوردی دندون
لالایی لالا جونم
نالهی عمه بالا رفت
یهو دلم هواتو کرد
یه ذره فکر مادر باش
میون گهواره برگرد
پر زدی علی باشه تنها رفتی
مادرت ولی کنار گهوارهست
چی اومد سرت که دیدم انگشتِ
بابا رو گرفتی تو از درد توو دست
لالایی لالا جونم
*******