مران یکدم ساربان اشتر

ناقه زینب رفته اندر گل

بده ظالم مهلتی آخر

زان که من دارم عقده ها در دل


مرا ناقه تا که بنشینم

برسر جسم شاه مظلومان

مران ناقه زان که من دارم

از جفای شمر ناله و افغان


مران ناقه تا که گویم من

درد دل با این پیکر عریان

مران ناقه زان که من دارم

از جفای شمر ناله و افغان


بده مهلت تا بمانم من

در کنار این پیکر بی سر

از آن ترسم ساربان امشب

آید و برّد دستش از پیکر

ندارد چون طاقتی دیگر

مادرم زهرا باب من حیدر


در این صحرا ای شترداران

ماندم آسان، رفتم مشکل

بیا ای مرگ تا شوم راحت

چون به مرگ خود گشته ام مائل