*** *** السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) *** ***

۱۲ مطلب با موضوع «اشعار :: 03- امام حسین (ع) :: حضرت زینب (س) :: کوفه - شام بلا» ثبت شده است

دلم شد از اسیری پاره پاره


دلم شد از اسیری پاره پاره

درونم آتشی شد پر شراره

دو چشمم تار شد از لحظه ای که

به چوب خیزران کردم نظاره

 

به مقتل دیدم آخر پیکرت را

به روی نیزه ها دیدم سرت را

ولی این طشت زر با چوب دشمن

ربوده صبر زینب خواهرت را

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یادم نمیره،مصیبتای کربلا

 

یادم نمیره،مصیبتای کربلا

یادم نمیره،اسارت تا شام بلا

یادم نمیره،سر بابام رو نیزه ها

یادم نمیره،به ما زدن سنگ جفا

 

برای من سخت تر

از کربلا،شام بود

مصیبتش بیشتر

از کربلا،شام بود

 

اونجا مَردُم به دور ما حلقه زدن

شادی میکردن و همه میرقصیدن

مارو به همدیگه نشون میدادن و

مسخرمون میکردن و میخندیدن

 

امون از دیده ی عوام

امون از مجلس حرام

امون از شام ای امون از شام

 

بند دوم

 

یادم نمیره،زخم زبون،کنایه ها

یادم نمیره،سیلی زدن به دخترا

یادم نمیره،سر بابام رو زیر پا

یادم نمیره،نگاهشون به معجرا

 

یادمه که بستن

به دست و پام زنجیر

با طعنه میکردن

ماهارو هی تحقیر

 

مونده هنوز روی تنم کبودیا

که یادگاری از غم اسارته

زدن با تازیونه من رو بین راه

مثه بابام تنم پر از جراحته

 

امون از سنگ روی بام

زخمام نداره التیام

امون از شام ای امون از شام

 

بند سوم

 

یادم نمیره،بزم یزید بی حیا

یادم نمیره،جام می و طشت طلا

یادم نمیره،چشمای هیز شامیا

یادم نمیره،محله ی یهودیا

 

بردن مارو اونجا

از وسط بازار

خواستن که بفروشن

ماهارو به اغیار

 

اونجا شنیدم از زبون عده ای

حرف کنیز و قلبمو همین شکست

از اون طرف دیدم عمو رو نیزه ها

با دیدنِ این صحنه ها چشاشو بست

 

امون از دیده ی عوام

امون از مجلس حرام

امون از شام ای امون از شام


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با اشک و ناله، گشتم روانه



با اشک و ناله، گشتم روانه

سوی شامِ غم، چه غریبانه

بی تو برادر، می‌برند من را

با کعب نی و با تازیانه

***

سر به روی نی، قرآن بخواند

آنچنان گویی، دردم بداند

کن دعا دیگر، جانِ این خواهر

زینبِ مضطر، زنده نماند

***

افتاد از ناقه، طفلِ گریانت

زینب نالان از، اشکِ طفلانت

می‌بینی از نی، ظلمِ عدو را

من به قربانِ، برقِ چشمانت

***

یکه و تنها، بی کس و یارم

بر دلِ زارم، غصه‌ها دارم

تو بخوان قرآن، ای مه تابان

تا شود صوتت، یار و غمخوارم

***

رأس یارانت، از هر سو بر نی

حتی اصغر هم، رأسِ او بر نی

قلبم شد پاره، از این که دیدم

رأس عباسم، از پهلو بر نی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چوب ظالم بر لبِ خشکیده‌ات می‌خورد




چوب ظالم بر لبِ خشکیده‌ات می‌خورد

از وجود خواهرت زینب رمق می‌بُرد

 

وای از دلم برادر

غم حاصلم برادر

لب‌های غرقِ خونت

شد قاتلم برادر

یابن الزهرا ـ حسین زینب

 

دم به دم با ناسزا شرمنده‌ام می کرد

ضربه‌ای می‌زد همان دم خنده ام می‌کرد

 

کارِ دلم جنون شد

از غصه غرقِ خون شد

دیدم که چوب محمل

یک لحظه لاله‌گون شد

یابن الزهرا ـ حسین زینب


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آلِ حیدر نگرانند

 

آلِ حیدر نگرانند

همگی گریه کنانند

راهی شهرِ مصائب

راهی شامِ بلایند

 

زینبا یک تنه با غصه و غم می‌جنگد

طفلی افتاده ز ناقه قدمش می‌لنگد

 

چه کند این دلِ زینب

جان او آمده بر لب

یا حسین جان یا حسین جان

 

روی نی رأس بریده

اشک خون گوشه ی دیده

سختی راه و پیاده

رنگ هر غنچه پریده

 

یکی از جمعِ عدو خنده کنان می‌خواند

تازیانه بخورد هر که عقب می‌ماند

 

وای از این غصه و ناله

گم شده طفل سه ساله

یا حسین جان یا حسین جان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مهدی فاطمه ای یار بیا گریه کنیم

 

مهدی فاطمه ای یار بیا گریه کنیم

با دلی خسته و خونبار بیا گریه کنیم

 

کاروان اسراء آمده در شام بلا

همه عالم شده بیمار بیا گریه کنیم

 

سر دروازه‌ی این شهر نوشته است به خون

شهر مردان جفاکار بیا گریه کنیم

 

شامیان بد دهن و هلهله کن آمده‌اند

زینب آمد سر بازار بیا گریه کنیم

 

دامن کودک شامی سبدِ سنگ جفاست

بر یتیمان گرفتار بیا گریه کنیم

 

خاک و خاکستر و آتش لب بام آماده است

شام شد شام شب تار بیا گریه کنیم

 

سر و طشت و لب و دندان و می و جام شراب

وای از آن بزم دل آزار بیا گریه کنیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دریا به دیده تر من گریه می کند


دریا به دیده تر من گریه می کند
آتش زسوز حنجر من گریه می کند

سنگی که می زنند به فرقم زروی بام
بر زخم تازه سر من گریه می کند

از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند

ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی
اینجا به من برادر من گریه می کند

وقتی زدند خنده اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند

رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند

ای اهل شام پای نکوبیید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند

تا روز حشر هر که به گل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند

زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند

بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«
میثم» که هست زائر من گریه می کند

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کوفیان خون بدل خون شدۀ ما نکنید


کوفیان خون بدل خون شدۀ ما نکنید

این قدر ظلم به ذریّۀ زهرا (س) نکنید

 

بگذارید بگرییم به مظلومی خویش

به سرشک غم ما خندۀ بی جا نکنید

 

دین ندارید اگر غیرتتان رفته کجا

اُسرارا، سر بازار تماشا نکنید

 

هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی

دیگر از زخم زبان، خون به دل ما نکنید

 

پیش چشم اُسرا سنگ به سرها نزنید

پای رأس شهدا هلهله بر پا نکنید

 

این توقّع که بگریید به ما نیست ولی

خنده بر گریۀ ذریّۀ طاها نکنید

 

آیه ای کز لب خونین، سر نی می شنوید

با دف و چنگ و نی و هلهله معنی نکنید

 

داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود

زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید

 

محمل دختر معصوم مصیبت زده را

روبرو با سر ببریده بابا نکنید

 

(میثم) از آل علی (ع) با همۀ خلق بگو

ترک دین در طلب لذّت دنیا نکنید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من


یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من 
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من 


یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم 
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من 


من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت 
چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من 


ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان 
بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من 


در احد جد تو دندان پیمبر را شکست 
باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من 


بارها و بارها پیوسته دید آزارها 
هم سر خونین من، هم پیکر عریان من 


سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است 
چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من 


خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران 
با خدا این بوده از روز ازل پیمان من 


من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو 
مادرم در پای طشت زر بود مهمان من 


دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش 
همچنان دست توسل داشت بر دامان من


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟

 

فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟

شامیان عید گرفتند به قتل پسرت

 

سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان

کوچه‌کوچه شده مزد زحمات پدرت

 

بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن

اگر افتد به سر پاک حسینت نظرت

 

شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز

گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت

 

دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی

بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت

 

زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری

عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت

 

چون مه نیمه درخشد به کنارخورشید

سر عباس که خود هست حسین دگرت

 

مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس

دخترم! در ملاءعام چه آمد به سرت؟

 

یا محمّد بنگر حق ذوی‌القربی را

کشت اولاد تو را امت بیدادگرت

 

«میثماز بس سخن از سوز جگر می‌گویی

شعر تو در نفس سوخته گشته شررت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آه، یاران روزگارم شام شد

 

آه، یاران روزگارم شام شد

نوبت شرح ورود شام شد

 

شام شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت تر از کربلا

 

شام یعنی مرکز آزارها

آل عصمت را سرِ بازارها

 

شام یعنی از جهنم شوم تر

اهل بیت از کربلا مظلوم تر

 

شام یعنی ظلم و جور بی حساب

اهل بیت عصمت و بزم شراب

 

در ورود شام، از شمر لعین

کرد خواهش ام کلثوم حزین

 

کای ستمگر بر تو دارم حاجتی

حاجتی بر کافر دو ن همتی

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده پوشان حریم داوریم

 

خواهی ار ما را بری در شهر شام

از مسیری بر که نبود ازدحام

 

بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند

خنده و زخم زبان و کف زنند

 

آن جنایت پیشه آن خصم رسول

بر خلاف گفتۀ دخت بتول

 

داد خبث طینت خود را نشان

برد از دروازۀ ساعاتشان

 

پشت آن دروازه خلقی بی شمار

رخت نو پوشیده، دست و پا نگار

 

بهر استقبال، با ساز و دهل

سنگشان در دست، جای دسته گل

 

ریختند از هر طرف زن های شام

آتش و خاکستر از بالای بام

 

زینب مظلومه بود و گرد وی

هیجده خورشید، بر بالای نی

 

هیجده آئینۀ حق الیقین

هیجده صورت زصورت آفرین

 

هیجده ماه به خون آراسته

با سر ببریده بر پا خواسته

 

رأس ثارالله زخون بسته نقاب

سایبان زینب اندر آفتاب

 

آن سوی محمل سر عباس بود

روبرو با رأس خیرالناس بود

 

یک طرف نی سر طفل رباب

بر سر نی داشت ذکر آب آب

 

ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی

گه به عمّه گه به خواهر چشم وی

 

بس که بر آل علی بیداد رفت

داستان کربلا از یاد رفت

 

خصم بد آئین به جای احترام

کرد اعلان بر یهودی های شام

 

کاین اسیران عترت پیغمبرند

وین زنان از خاندان حیدرند

 

این سر فرزند پاک حیدر است

روز، روز انتقام خیبر است

 

طبق فرمان امیر شهر شام

جمله آزادید بهر انتقام

 

این سخن تا بر یهود اعلام شد

شام ویران شام تر از شام شد

 

آن قدر آل پیمبر را زدند

دختران ناز پرور را زدند

 

خنده های فتح بر لب می زدند

زخم ها بر قلب زینب می زدند

 

آن یکی بر نیزه دار انعام داد

این به زین العابدین دشنام داد

 

پیر زالی دید در شام خراب

بر فراز نیزه قرص آفتاب

 

آفتابی نه سری در ابر خون

لب کبود اما رخ او لاله گون

 

بر لبش ذکر خدا جاری مدام

سنگ ها از بام گویندش سلام

 

از یکی پرسید این سر زآن کیست

گفت این رأس حسین بن علیست

 

این بود مهر سپهر عالمین

نجل احمد یوسف زهرا حسین

 

وای من ای وای من ای وای من

کاش می مردم نمی گفتم سخن

 

آن جنایت پیشه با خشم تمام

زد بر آن سر سنگی از بالای بام

 

آن سر آن آئینۀ حق الیقین

اوفتاد از نیزه بر روی زمین

 

ریخت زین غم بر سر خورشید خاک

گشت قلب آسمان ها چاک چاک

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید


شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید

ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید

سر مردان خدا را به سر نیزه زدید

مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید

به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید

دختران را به کنار سر بابا نزنید

علی و فاطمه در جمع شما اِستادند

پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید

به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید

به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید

رقص شادی جلو محمل زینب نکنید

پای سر بریده به زمین پا نزنید

بگذارید برای شهدا گریه کنیم

خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید

کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است

تازیانه به تن زینب کبری نزنید

به تماشای سر پاک حسین آمده اید

اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید

سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید

دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰