دلم شد از اسیری پاره پاره

درونم آتشی شد پر شراره

دو چشمم تار شد از لحظه ای که

به چوب خیزران کردم نظاره

 

به مقتل دیدم آخر پیکرت را

به روی نیزه ها دیدم سرت را

ولی این طشت زر با چوب دشمن

ربوده صبر زینب خواهرت را