آلِ حیدر نگرانند
همگی گریه کنانند
راهی شهرِ مصائب
راهی شامِ بلایند
زینبا یک تنه با غصه و غم میجنگد
طفلی افتاده ز ناقه قدمش میلنگد
چه کند این دلِ زینب
جان او آمده بر لب
یا حسین جان یا حسین جان
روی نی رأس بریده
اشک خون گوشه ی دیده
سختی راه و پیاده
رنگ هر غنچه پریده
یکی از جمعِ عدو خنده کنان میخواند
تازیانه بخورد هر که عقب میماند
وای از این غصه و ناله
گم شده طفل سه ساله
یا حسین جان یا حسین جان