*** *** السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) *** ***

۲۰ مطلب با موضوع «اشعار :: 03- امام حسین (ع) :: حضرت زینب (س)» ثبت شده است

سلام ای نازنین مادر


سلام.... ای.... نازنین مادر
سلام.... ای.... سوره‌ی کوثر
سلام.... ای.... دخت پیغمبر
سلام.... ای.... یاور حیدر
----
مادر خوب و مهربونم
ستاره‌ی هفت آسمونم
برخیز و حال من نظر کن
تا صبح کنار تو میمونم
----
میخوام برات روضه بخونم
روضه‌ی کربلا و مقتل
روضه‌ی رفتن به روی تل
روضه‌ی رگهای بریده
روضه‌ی قامت خمیده
-----

میخوام برات روضه بخوانم
روضه‌ی اشک و خون دیده
روضه‌ی انگشت بریده
روضه‌ی سینه‌ی شکسته
روضه‌ی حنجره بریده
-----

میخوام برات روضه بخونم
روضه‌ی ماه و ماهپاره
روضه‌ی طفل شیرخواره
روضه‌ی کودک سه ساله
روضه‌ی گوش و گوشواره


----


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلم شد از اسیری پاره پاره


دلم شد از اسیری پاره پاره

درونم آتشی شد پر شراره

دو چشمم تار شد از لحظه ای که

به چوب خیزران کردم نظاره

 

به مقتل دیدم آخر پیکرت را

به روی نیزه ها دیدم سرت را

ولی این طشت زر با چوب دشمن

ربوده صبر زینب خواهرت را

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یادم نمیره،مصیبتای کربلا

 

یادم نمیره،مصیبتای کربلا

یادم نمیره،اسارت تا شام بلا

یادم نمیره،سر بابام رو نیزه ها

یادم نمیره،به ما زدن سنگ جفا

 

برای من سخت تر

از کربلا،شام بود

مصیبتش بیشتر

از کربلا،شام بود

 

اونجا مَردُم به دور ما حلقه زدن

شادی میکردن و همه میرقصیدن

مارو به همدیگه نشون میدادن و

مسخرمون میکردن و میخندیدن

 

امون از دیده ی عوام

امون از مجلس حرام

امون از شام ای امون از شام

 

بند دوم

 

یادم نمیره،زخم زبون،کنایه ها

یادم نمیره،سیلی زدن به دخترا

یادم نمیره،سر بابام رو زیر پا

یادم نمیره،نگاهشون به معجرا

 

یادمه که بستن

به دست و پام زنجیر

با طعنه میکردن

ماهارو هی تحقیر

 

مونده هنوز روی تنم کبودیا

که یادگاری از غم اسارته

زدن با تازیونه من رو بین راه

مثه بابام تنم پر از جراحته

 

امون از سنگ روی بام

زخمام نداره التیام

امون از شام ای امون از شام

 

بند سوم

 

یادم نمیره،بزم یزید بی حیا

یادم نمیره،جام می و طشت طلا

یادم نمیره،چشمای هیز شامیا

یادم نمیره،محله ی یهودیا

 

بردن مارو اونجا

از وسط بازار

خواستن که بفروشن

ماهارو به اغیار

 

اونجا شنیدم از زبون عده ای

حرف کنیز و قلبمو همین شکست

از اون طرف دیدم عمو رو نیزه ها

با دیدنِ این صحنه ها چشاشو بست

 

امون از دیده ی عوام

امون از مجلس حرام

امون از شام ای امون از شام


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با اشک و ناله، گشتم روانه



با اشک و ناله، گشتم روانه

سوی شامِ غم، چه غریبانه

بی تو برادر، می‌برند من را

با کعب نی و با تازیانه

***

سر به روی نی، قرآن بخواند

آنچنان گویی، دردم بداند

کن دعا دیگر، جانِ این خواهر

زینبِ مضطر، زنده نماند

***

افتاد از ناقه، طفلِ گریانت

زینب نالان از، اشکِ طفلانت

می‌بینی از نی، ظلمِ عدو را

من به قربانِ، برقِ چشمانت

***

یکه و تنها، بی کس و یارم

بر دلِ زارم، غصه‌ها دارم

تو بخوان قرآن، ای مه تابان

تا شود صوتت، یار و غمخوارم

***

رأس یارانت، از هر سو بر نی

حتی اصغر هم، رأسِ او بر نی

قلبم شد پاره، از این که دیدم

رأس عباسم، از پهلو بر نی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چوب ظالم بر لبِ خشکیده‌ات می‌خورد




چوب ظالم بر لبِ خشکیده‌ات می‌خورد

از وجود خواهرت زینب رمق می‌بُرد

 

وای از دلم برادر

غم حاصلم برادر

لب‌های غرقِ خونت

شد قاتلم برادر

یابن الزهرا ـ حسین زینب

 

دم به دم با ناسزا شرمنده‌ام می کرد

ضربه‌ای می‌زد همان دم خنده ام می‌کرد

 

کارِ دلم جنون شد

از غصه غرقِ خون شد

دیدم که چوب محمل

یک لحظه لاله‌گون شد

یابن الزهرا ـ حسین زینب


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آلِ حیدر نگرانند

 

آلِ حیدر نگرانند

همگی گریه کنانند

راهی شهرِ مصائب

راهی شامِ بلایند

 

زینبا یک تنه با غصه و غم می‌جنگد

طفلی افتاده ز ناقه قدمش می‌لنگد

 

چه کند این دلِ زینب

جان او آمده بر لب

یا حسین جان یا حسین جان

 

روی نی رأس بریده

اشک خون گوشه ی دیده

سختی راه و پیاده

رنگ هر غنچه پریده

 

یکی از جمعِ عدو خنده کنان می‌خواند

تازیانه بخورد هر که عقب می‌ماند

 

وای از این غصه و ناله

گم شده طفل سه ساله

یا حسین جان یا حسین جان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مهدی فاطمه ای یار بیا گریه کنیم

 

مهدی فاطمه ای یار بیا گریه کنیم

با دلی خسته و خونبار بیا گریه کنیم

 

کاروان اسراء آمده در شام بلا

همه عالم شده بیمار بیا گریه کنیم

 

سر دروازه‌ی این شهر نوشته است به خون

شهر مردان جفاکار بیا گریه کنیم

 

شامیان بد دهن و هلهله کن آمده‌اند

زینب آمد سر بازار بیا گریه کنیم

 

دامن کودک شامی سبدِ سنگ جفاست

بر یتیمان گرفتار بیا گریه کنیم

 

خاک و خاکستر و آتش لب بام آماده است

شام شد شام شب تار بیا گریه کنیم

 

سر و طشت و لب و دندان و می و جام شراب

وای از آن بزم دل آزار بیا گریه کنیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر


دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر

زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر

 

از سفر قافله‌ی نور دو عینت برگشت

زینبت با خبرِ داغ حسینت برگشت

 

یاد داری که از این شهر که خواهر می‌رفت

تک و تنها که نه ، با چند برادر می‌رفت

 

یاد داری که عزیز تو چه احساسی داشت

وقت رفتن به برش قاسم و عباسی داشت

 

یاد داری که چگونه من از اینجا رفتم؟

با حسین و علیِ‌اکبر ِ لیلا رفتم

 

بین این قافله مادر ، علی ِاصغر بود

شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود

*

ولی اکنون چه ز گلزار مدینه مانده؟

چند تا بانوی دلخون و حزینه مانده

مردها هیچ ، ز زنها هم اگر می‌پرسی

فقط این زینب و لیلا و سکینه مانده

*

نوه‌ات گوشه‌ی ویرانه‌ی غربت جا ماند

سر ِخاک پسرت نیز عروست جا ماند

 

باوفا ماند که در کرب و بلا گریه کند

یک دل سیر برای شهدا گریه کند

*

ولی اکنون منم و شرح فراق و دردم

دیگر از جان و جهان بعد حسین دلسردم

آه...مادر چه قدَر حرف برایت دارم

بنِگر با چه قَدَر خاطره بر می‌گردم

جای سوغات سفر ، موی سفید و دلِ خون...

...با تن نیلی و این قدّ کمان آوردم

*

ساقه‌ی این گل یاس تو زمانی خم شد

که ز سر سایه‌ی آن سرو ِ روانم کم شد

 

کربلا بود و تنش بی‌سر و عریان افتاد

جای تشییع ، به زیر سمِ اسبان افتاد

*

باد می‌آمد و می‌خورد به گلبرگ تنش

پخش می‌شد همه سمتی قطعات بدنش

پنجه‌ی گرگ چنان زخم به رویش انداخت

که ندیدم اثر از یوسف و از پیرهنش

سه شب و روز رها بود به خاک صحرا

غسلش از خون گلو ریگِ بیابان کفنش

خواستم تا بنِشینم به برش در گودال

اشک ریزم به گل تشنه و پرپر شدنش

خواستم تا بنِشینم به برش ، بوسه دهم

به رگِ حنجر خونین و به اعضای تنش

*

ولی افسوس که گودال پر از غوغا شد

بین کعب نی و سیلی سر ِمن دعوا شد

 

روی نیزه سر ِ محبوب خدا را بردند

کو به کو پشت سرش ما اسرا را بردند

 

سر ِ او را که ز تن برده و دورش کردند

میهمان شب جانسوز تنورش کردند

 

چه بگویم که سرِ یار کجا جای گرفت

عوض دامن من طشت طلا جای گرفت

 

چه قَدَر سنگ به پیشانی و لبهایش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنایایش خورد

 

روی نی وقت تلاوت که لبش وا می‌شد

نوک سرنیزه هم از حنجره پیدا می‌شد

 

کاش می‌شد که نشان داد کبودی‌‌ها را

تا که معلوم کنم ظلم یهودی‌ها را

 

کوچه‌هاشان پُرِ سنگ و پُرِ خاکستر بود

کارشان مسخره‌ی کودک بی‌معجر بود

 

خوب که جانب ما سنگ پرانی کردند

تازه گرد آمده و چشم چرانی کردند

*

کوفه گرچه صدقه لقمه‌ی نان می‌دادند

در عوض شام ز طعنه دِقِمان می‌دادند

خارجی‌زاده صدا کرده و مارا مردُم

کوچه کوچه همه با دست نشان می‌دادند

غارتیها به اهالی ِ لب بام رسید

گوئیا جایزه بر سنگ‌زنان می‌دادند

تا بیُفتند رئوس شهدا مخصوصاً

نیزه‌ها را همگی تُند تکان می‌دادند

*

پسرت را اگر از تیغ و سنانها کُشتند

آخ مادر ، که مرا زخم زبانها کُشتند

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دختر زهرای اطهر زینبم


دختر زهرای اطهر زینبم
 از غم داغ حسین جان بر لبم

 دیده‌ام من رنج وداغ و ابتلا 
روز عاشورا به دشت کربلا 

دیده ام شد اربااربا اکبرش
قد خمیده آمده بابا برش 

دیده ام در کربلا قحطی آب
 گریه ها و ناله طفل رباب

 دیده‌ام قنداقه ای را پر ز خون
 حنجر اصغر بدیدم غرق خون

دیده ام بی دستی عباس را 
پرپر از کینه گلان یاس را

 دیده‌ام شمر از کمر خنجر کشید
 از حسینم بین مقتل سر برید

 دیده ام با دست آن نامردها
پیکرش پامال سم اسب ها

 دیده ام من آن شهید سرجدا
 در میان موج خون زد دست و پا 

دیده ام آتش زدند بر خیمه ها 
دیده ام سرها به روی نیزه ها 

دیده ام نامردمان جای کمک 
می زدند بر آل پیغمبر کتک

بر روی گل جوهر نیلی زدند 
غم نصیبان را ز کین سیلی زدند 

دم به دم یادوداع آخرم  
یاد آن در خون شناور پیکرم

 سینه ام لبریز از رنج و محن 
یادگاری دارم از او پیرهن

لحظه آخر منم در شور و شین 
شادم از این که روم سوی حسین 

با دل سوزان و مالامال عشق 
می شوم من زینت شهر دمشق

یا (رضا )دست تو را گیرم ولی
 تو بمان تا روز آخر با علی 

هر که گریان گل پیغمبر است
 روز محشر دستگیرش حیدر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دیدم آخر آنچه را باور نبود


دیدم آخر آنچه را باور نبود
شاهدم جزدیدگان ترنبود

درهمان وقتی که افتادی به خاک
قلب من از داغ تو شد چاک چاک

دشتی از دشمن بسویت آمدند
گرد تو چون خاروخس حلقه زدند

گاهی از راه ستم تیرت زدند
گه سنان وگاه شمشیرت زدند

زینب از روی بلندی دیده است 
پیکرت درخاک وخون غلطیده بود

چهره ات بر روی خاک تیره بود
سوی خیمه چشم هایت خیره بود

شد بلند از مقتل تو همهمه
گاه من نالیدم وگه فاطمه

این مصیبت را کسی باور نداشت
پیکرت برخاک بود وسر نداشت

با همان دستی که زهرا را زدند
درکنار جسم تومارا زدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دریا به دیده تر من گریه می کند


دریا به دیده تر من گریه می کند
آتش زسوز حنجر من گریه می کند

سنگی که می زنند به فرقم زروی بام
بر زخم تازه سر من گریه می کند

از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند

ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی
اینجا به من برادر من گریه می کند

وقتی زدند خنده اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند

رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند

ای اهل شام پای نکوبیید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند

تا روز حشر هر که به گل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند

زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند

بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«
میثم» که هست زائر من گریه می کند

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کوفیان خون بدل خون شدۀ ما نکنید


کوفیان خون بدل خون شدۀ ما نکنید

این قدر ظلم به ذریّۀ زهرا (س) نکنید

 

بگذارید بگرییم به مظلومی خویش

به سرشک غم ما خندۀ بی جا نکنید

 

دین ندارید اگر غیرتتان رفته کجا

اُسرارا، سر بازار تماشا نکنید

 

هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی

دیگر از زخم زبان، خون به دل ما نکنید

 

پیش چشم اُسرا سنگ به سرها نزنید

پای رأس شهدا هلهله بر پا نکنید

 

این توقّع که بگریید به ما نیست ولی

خنده بر گریۀ ذریّۀ طاها نکنید

 

آیه ای کز لب خونین، سر نی می شنوید

با دف و چنگ و نی و هلهله معنی نکنید

 

داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود

زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید

 

محمل دختر معصوم مصیبت زده را

روبرو با سر ببریده بابا نکنید

 

(میثم) از آل علی (ع) با همۀ خلق بگو

ترک دین در طلب لذّت دنیا نکنید


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من


یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من 
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من 


یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم 
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من 


من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت 
چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من 


ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان 
بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من 


در احد جد تو دندان پیمبر را شکست 
باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من 


بارها و بارها پیوسته دید آزارها 
هم سر خونین من، هم پیکر عریان من 


سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است 
چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من 


خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران 
با خدا این بوده از روز ازل پیمان من 


من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو 
مادرم در پای طشت زر بود مهمان من 


دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش 
همچنان دست توسل داشت بر دامان من


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟

 

فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟

شامیان عید گرفتند به قتل پسرت

 

سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان

کوچه‌کوچه شده مزد زحمات پدرت

 

بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن

اگر افتد به سر پاک حسینت نظرت

 

شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز

گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت

 

دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی

بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت

 

زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری

عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت

 

چون مه نیمه درخشد به کنارخورشید

سر عباس که خود هست حسین دگرت

 

مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس

دخترم! در ملاءعام چه آمد به سرت؟

 

یا محمّد بنگر حق ذوی‌القربی را

کشت اولاد تو را امت بیدادگرت

 

«میثماز بس سخن از سوز جگر می‌گویی

شعر تو در نفس سوخته گشته شررت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آه، یاران روزگارم شام شد

 

آه، یاران روزگارم شام شد

نوبت شرح ورود شام شد

 

شام شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت تر از کربلا

 

شام یعنی مرکز آزارها

آل عصمت را سرِ بازارها

 

شام یعنی از جهنم شوم تر

اهل بیت از کربلا مظلوم تر

 

شام یعنی ظلم و جور بی حساب

اهل بیت عصمت و بزم شراب

 

در ورود شام، از شمر لعین

کرد خواهش ام کلثوم حزین

 

کای ستمگر بر تو دارم حاجتی

حاجتی بر کافر دو ن همتی

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده پوشان حریم داوریم

 

خواهی ار ما را بری در شهر شام

از مسیری بر که نبود ازدحام

 

بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند

خنده و زخم زبان و کف زنند

 

آن جنایت پیشه آن خصم رسول

بر خلاف گفتۀ دخت بتول

 

داد خبث طینت خود را نشان

برد از دروازۀ ساعاتشان

 

پشت آن دروازه خلقی بی شمار

رخت نو پوشیده، دست و پا نگار

 

بهر استقبال، با ساز و دهل

سنگشان در دست، جای دسته گل

 

ریختند از هر طرف زن های شام

آتش و خاکستر از بالای بام

 

زینب مظلومه بود و گرد وی

هیجده خورشید، بر بالای نی

 

هیجده آئینۀ حق الیقین

هیجده صورت زصورت آفرین

 

هیجده ماه به خون آراسته

با سر ببریده بر پا خواسته

 

رأس ثارالله زخون بسته نقاب

سایبان زینب اندر آفتاب

 

آن سوی محمل سر عباس بود

روبرو با رأس خیرالناس بود

 

یک طرف نی سر طفل رباب

بر سر نی داشت ذکر آب آب

 

ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی

گه به عمّه گه به خواهر چشم وی

 

بس که بر آل علی بیداد رفت

داستان کربلا از یاد رفت

 

خصم بد آئین به جای احترام

کرد اعلان بر یهودی های شام

 

کاین اسیران عترت پیغمبرند

وین زنان از خاندان حیدرند

 

این سر فرزند پاک حیدر است

روز، روز انتقام خیبر است

 

طبق فرمان امیر شهر شام

جمله آزادید بهر انتقام

 

این سخن تا بر یهود اعلام شد

شام ویران شام تر از شام شد

 

آن قدر آل پیمبر را زدند

دختران ناز پرور را زدند

 

خنده های فتح بر لب می زدند

زخم ها بر قلب زینب می زدند

 

آن یکی بر نیزه دار انعام داد

این به زین العابدین دشنام داد

 

پیر زالی دید در شام خراب

بر فراز نیزه قرص آفتاب

 

آفتابی نه سری در ابر خون

لب کبود اما رخ او لاله گون

 

بر لبش ذکر خدا جاری مدام

سنگ ها از بام گویندش سلام

 

از یکی پرسید این سر زآن کیست

گفت این رأس حسین بن علیست

 

این بود مهر سپهر عالمین

نجل احمد یوسف زهرا حسین

 

وای من ای وای من ای وای من

کاش می مردم نمی گفتم سخن

 

آن جنایت پیشه با خشم تمام

زد بر آن سر سنگی از بالای بام

 

آن سر آن آئینۀ حق الیقین

اوفتاد از نیزه بر روی زمین

 

ریخت زین غم بر سر خورشید خاک

گشت قلب آسمان ها چاک چاک

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید


شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید

ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید

سر مردان خدا را به سر نیزه زدید

مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید

به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید

دختران را به کنار سر بابا نزنید

علی و فاطمه در جمع شما اِستادند

پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید

به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید

به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید

رقص شادی جلو محمل زینب نکنید

پای سر بریده به زمین پا نزنید

بگذارید برای شهدا گریه کنیم

خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید

کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است

تازیانه به تن زینب کبری نزنید

به تماشای سر پاک حسین آمده اید

اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید

سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید

دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شد چون شه دین، در صف کین، بی کس و یاور


شد چون شه دین، در صف کین، بی کس و یاور 
بر حالت او سوخت دل زینب اطهر 

آمد به برش کای گل بستان ولایت 
از بی کسی اینگونه مشو زار و مکدر 

 

دارم دو دلاور، که به مردی و به گردی 
بندند ره جنگ به مردان دلاور 

 

آن هر دو کفن پوش کنم پیش تو آرم 
قربانی اکبر کن  و قربانی اصغر 

 

ده اذن که بر یاری تو در صف پیکار 
بندند ره جنگ بر این قوم بد اختر 

 

دوطفلانم فدایت ای برادر 
به پایت خون بریزن جان خواهر 

*
هم دلیرند این دو هم نام آورند 
درس های معرفت را از برند 

جان زهرا هدیه ام را کن قبول 
این دو قربانی قبل از مشعرند 

گر دهی یک لحظه اذن رزمشان 
آبروی زینبت را می خرند 

این دو چون من که فدایی توأم 
پیش مرگان علی اصغرند 

دوست دارم این دو گل را نذر چشمانت کنم 
بیش از این چیزی ندارم تا که احسانت کنم 

این دو کودک جای خود، من نیز قابل نیستم 
خاک پایت گردم و جان را به قربانت کنم 

گفته ام از پهلوی بشکسته نامی آورند 
تا مگر راضی به اذنِ این دو طفلانت کنم

 

اگر اذنم دهی من هم بمیرم 
ولی ارباب خود تنها نبینم 

 

نثارت لاله هایم ای برادر 
نبینم بی کس و یاری برادر 


این گفت و ز جا خاست کفن بر تن ایشان 
پوشاند و بیاورد و سخن کرد مکرر 

*

وقت رزم نو گلان زینب است
حضرت ارباب در تاب و تب است 

شور و غوغایی میان خیمه هاست
بر لب زینب فقط ذکر خداست

اهل خیمه بی قراری می کنند
کوفیان لحظه شماری می کنند

حضرت ارباب پشت خیمه ها
برده سوی آسمان دست دعا

با خدای خویش نجوا می کند
شکوه ها از دست دنیا می کند

بر مشامش ناگهان عطری رسید 
خواهرش را در کنار خویش دید

رو به سوی آسمان با آه سرد 
اشک های چشم خود را پاک کرد

زینبش را دید با آن نوگلان 
دست هر یک نیزه و تیر و کمان 

گفت خواهر جان عذابم می کنی؟
از خجالت خوب آبم می کنی

قلب مجروح مرا آزرده ای
کودکانت را چرا آورده ای

داد زینب حرفهایش را جواب
گفت مولا کی تو را دادم عذاب

کودکانم جان نثاران تو اند
کوچک اما جزء یاران تو اند

نو گلانم را ز غم آزاد کن
بار دیگر قلب من را شاد کن 

می دهم سوگند بر جان رسول 
برگ سبز خواهرت را کن قبول

*

داد اذن صف جنگ شه و آن دو برادر

در عرصه ی پیکارِ جهاندند تکاور 

 

کردند رجز خوانی آنگونه به پیکار 
کارام و توان شد ز تن مومن و کافر 


این گفت که عبدالله جعفر بودم باب 
آن گفت که زینب بودم غمزده مادر 

این گفت منم نور دل دختر زهرا 
آن گفت منم نو گل گلزار پیمبر 

این گفت مرا نسبت با زاده ی زهراست 
آن گفت نسب دارم از حیدر صفدر 

این گفت که عباس مرا آمده مولا 
آن گفت حسین است مرا سید و سرور 

شمشیر کشیدند بر آن قوم جفا جو 
در یاری شاه شهدا آن دو برادر 

از آن دو برادر، به صف معرکه گردید 
بر لشگر کفار عیان شورش محشر 

**
نخل قد ایشان زدند تیشه ی بیداد 
افتاده به خاک آخر چون شاخ صنوبر 

زینب به عزای دو پسر، بر سر زانو 
بنهاد ز بیداد فلک مویه کنان سر 
*

این دو فرزندان بنت الحیدرند 
وارث رزم علی اکبرند 

ناگهان تیری به پهلوشان نشست 
در زمین خوردن شبیه مادرند 

دسته گل هایم گلاب ناب شد 
زیر سمّ اسب دشمن پرپرند 

*

هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت 
تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت 


مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت 
بر قبول هدیه هایش دامن مادر گفت 


بر سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او 
چون همای پر شکسته خون چکد از بال او 

تا که دید آن انکثار چهره و احوال او 
از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او

*

تن خونین فرزندان خواهر 
در آغوشش شده بی یارو یاور 


نیاید زینب از این خیمه بیرون 
که شاید می کشد خجلت برادر 

خدایا قلب زینب را صبوری ده 
برات کربلا بر هر حسینی ده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بود زینب را دو مه سیما پسر

 

بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر


هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیلهٴقدری تمام


شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب


با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان


هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان


نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم


تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف


تحفهٴاین مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است


تحفهٴناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول


آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین


مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت


گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم


رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین


هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه


بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت


هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهرهٴخون بارشان


غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون


تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمّۀ من فهیمه و عالمه است


عمّۀ من فهیمه و عالمه است

عمّۀ من آینۀ فاطمه است


عمّۀ من نایبةُ الحیدر است

سیّدة النّسا پس از مادر است


عمّۀ من بحر معانی بود

عمّۀ من حسین ثانی بود


عمّۀ من بانوی بیت الولاست

عمّۀ من شیر زن کربلاست


عمّۀ من زینت امّ و اب است

عصمت حق دخت علی زینب است


عمّۀ من سفیر خون خداست

همدم هجده سر از تن جداست


عمّۀ من مادر صبر و رضاست

گاه تکلّم علی مرتضی است


عمّۀ من در دل گودال خون

کرد رخ از خون خدا لاله گون


گفت خدایا تو ز آل رسول

این گل پرپر شده را کن قبول


ناله او خون به دل سنگ کرد

روی خود از خون خدا رنگ کرد


اوست همه بود و نبود حسین

در دل خون یاس کبود حسین


عمّۀ من باغ گل دردهاست

شیر زنی اسیر نامرد هاست


عمّۀ من اوست که در قافله

نشسته آورده بجا نافله


عمّۀ من داغ روی داغ دید

خون عوض آب در این باغ دید


عمّۀ من بر بر سر بازارها

دیده ز اهل ستم آزارها


عمّۀ من زخم زبانها شنید

صوت حق از نوک سنان شنید


پیش روی محمل او صف زدند

دور گل پرپر او کف زدند


عمّۀ من کعبۀ حجّ دل است

مُحرم میقات چهل منزل است


صفای با صفای او کربلاست

مروه او کنار طشت طلاست


حیف که دشمن به جبین ننگ زد

بر بدن عمّۀ من سنگ زد


حیف که ناموس خدا را زدند

عمّۀ مظلومۀ ما را زدند


عمّۀ من اُسوۀ ایوّب بود

شاهد قرآن و لب و چوب بود


عمّۀ من گوهر یکدانه بود

حیف که در گوشۀ ویرانه بود


اشک به رخ ذکر به لب داشته

دفن سه ساله دل شب داشته


عمّۀ من گر چه ستم ها کشید

کوه غم و درد و الم ها کشید


نیست نهان از نظر هیچکس

شهادتش داغ حسین است و بس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گواهی می دهد چشم تر من


گواهی می دهد چشم تر من

که گردون ریخت خون در ساغر من


سنین کودکی را طی نکرده

زدنیا رفت جدّ اطهر من


فلک با بودن داغ پیمبر

بدل بنهاد داغ دیگر من


زپا افتاد زیر تازیانه

در ایّام جوانی مادر من


به طفلی شد نصیبم خانه داری

به جای مادر غم پرور من


پس از چندی پدر را دادم از دست

کز این غم سوخت جان در پیکر من


چو دید خون زحلق مجتبی ریخت

دو دریا شد زخون، چشم تر من


فلک دیدم به یک روز از دم تیغ

به خون غلطید، هجده یاور من


همه بار سفر بستند و رفتند

دریغا اکبر من اصغر من


الا ای طایران، با هم بنالید

به یاد لاله های پرپر من


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند دوّم


زخوناب جگر ساغر گرفتم

گلاب خون زچشم تر گرفتم


سراغ لالۀ خونین خود را

زتیر و نیزه و خنجر گرفتم


دو دریا خون فشاندم از دو دیده

گُلم را همچو جان در بر گرفتم


هزاران بوسه در آن قلزم خون

ززخم نیزه و خنجر گرفتم


سلام از عمق جان گفتم به جانان

جواب از پیکر بی سر گرفتم


به ره زخم تنش کردم نظاره

نشان از بوسۀ مادر گرفتم


زخون یار، شستم گیسوی خویش

خضاب از لالۀ پرپر گرفتم


در آن گودال خون، شکرانه گفتم

مدال صبر، از داور گرفتم


برات گریه را بر شیعه تا حشر

زلبخند علی اصغر گرفتم


علمداریِ میدان سخن را

هم از زهرا هم از حیدر گرفتم


من آن مرغ بهشت سبز وحیم

که سر، از غصه زیر پر گرفتم


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند سوّم


گلم را، خار صحرا پیرهن بود

غبار و خاک و خون او را کفن بود


سرش بر نی به لب ذکر خدا داشت

گلوی پاره با من همسخن داشت


خودم دیدم که جسم باغبانم

سراپا باغ گل، از زخم تن بود


خودم دیدم که از بالای نیزه

چهل منزل نگاه او به من بود


خودم دیدم که بال بلبلان سوخت

خودم دیدم، گلم نقش چمن بود


خودم دیدم به صحرا یوسفم را

که جسمش پاره تر از پیرهن بود


خودم دیدم نشان سُمّ اسبان

عیان بر روی آن خونین بدن بود


خودم دیدم به گلزار شهادت

که بلبل نوحه خوان بر یاسمن بود


خودم دیدم عزادار حسینم

محمّد (ص) فاطمه، زهرا، حسن بود


دریغا ای دریغا ای دریغا

سلیمان رفت و یارم اهرمن بود


خوش آن روزی که در باغ مدینه

گل و بلبل به رویم خنده زن بود


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند چهارم


بیابان باغ و مقتل آشیانه

حسینم واحسینایم ترانه


الهی چون نسوزم کز درونم

زند جای سخن آتش زبانه


که دیده بلبل از تنها گل خود

جدا گردد به ضرب تازیانه


که گفته لالۀ من بی نشان است

به هر برگش بود صدها نشانه


خودم دیدم که قاتل پنجه انداخت

بر آن موئی که زهرا کرد شانه


خودم دیدم بر اندام گلم ریخت

زچشم فاطمه اشک شبانه


خودم دیدم که از نخل ولایت

به جای لاله، خون می زد جوانه


خودم دیدم زرگ های بریده

صدا می زد مرا در آن میانه


خودم دیدم که در مقتل کشیدند

به سیلی، ناز طفل نازدانه


من آن مرغ بهشت سبز وحیم

که گشتم طایری بی آشیانه


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند پنجم


جدائی سخت تر از ترک جان بود

فراق یار، مرگ بی امان بود


دلم چون جسم یارم، پاره پاره

دو چشمم چون گلویش خون فشان بود


عنان دل به پای یار بسته

عنان ناقه دست ساربان بود


دگر با غم، نه گل نه باغبان داشت

خزان بود و خزان بود و خزان بود


کنار جسم هجده محرم خویش

مرا جا در صف نامحرمان بود


خدا داند به چشم خویش دیدم

که اشک ناقه ها بر من روان بود


تنم با کاروان می رفت امّا

روانم پیش آن سرو روان بود


به آهنگ جرسمار ا به هر گام

حسینا واحسینا بر زبان بود


زبانگ واحسینا شد یقینم

که زهرا در میان کاروان بود


رها کردم به صحرا ماه خود را

که تنها آفتابش سایبان بود


دریغا ای دریغا ای دریغا

که با غم را نه گل نه باغبان بود


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند ششم


دلم خون گشت از دیدار کوفه

که روزم شد چو شام تار کوفه


زدشت کربلا با دست بسته

مرا بردند در بازار کوفه


بلای کربلای دیگری بود

به مادر هر قدم آزار کوفه


شکستم درهم و پایم نلغزید

به مأموریّت دشوار کوفه


سر بشکسته گوید ما در این شهر

چه ها دیدیم از اشرار کوفه


ستم، زخم زبان، دشنام، کف بود

به آل فاطمه رفتار کوفه


نه با ما با علی و با حسن بود

دو روئی، بی وفائی کار کوفه


عزیز کوفه بودم چون علی بود

امام و رهبر بیدار کوفه


گل باغ بهشت وحی بودم

به شهر کوفه گشتم خار کوفه


زاشک دیده و خون سر من

کویر کوفه شد گلزار کوفه


زسوز سینۀ من طرفه بیتی

نوشته بر در و دیوار کوفه


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند هفتم


الا جانم تو را قربان برادر

بخوان قرآن بخوان قرآن برادر


شرار سینۀ سوزان ما را

به قرآن خواندنت بنشان برادر


به گیسوی تو دیدم روز روشن

شب وصل و شب هجران برادر


چرا با سنگ، فرقت را شکستند

مگر تو نیستی مهمان برادر؟


تو را بین دو نهر آب کشتند

دریغا با لب عطشان برادر


تمام کوفه خندیدند، دیدند

مرا چون در غمت گریان برادر


تو رفتی بی تو ذکر من همین بود

برادر جان برادر جان برادر


از آن بر چوب محمل سر شکستم

که بودم با تو هم پیمان برادر


تو که صد بار از من دل ربودی

بیا یکباره جان بستان برادر


تو را دشمن برد دارالاماره

مرا در گوشۀ زندان برادر


دگر بعد از تو زینب دل نبندد

به باغ و لالۀ و بستان برادر


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند هشتم


تو خورشید زمین و آسمانی

که هم در موج خون هم بر سنانی


دلم را با نگاهت می ربائی

سرم را با سر خود سایبانی


تو با روی به خون پوشیدۀ خود

چراغ رهنمای کاروانی


فدای غیرتت گردم برادر

که با سر ناقه ام را ساربانی


تو نوک نیزه قاری، من مفسّر

بخوان قرآن که با من همزبانی


چه در مقتل چه در مطبخ چه بر نی

مرا شمع دلی، خورشید جانی


چرا صورت به خاکستر نهادی

تو در این کوفه آخر میهمانی


رخت پیدا و پنهان گشته در خون

که بر نی هم عیانی هم نهانی


جهان بر تو جفا کرد و ندانست

که تو در جسم خود جان جهانی


بیا بر لاله های خود بنالیم

که من چون بلبل و تو باغبانی


سزد این بیت را بر نوک نیزه

زسوز سینۀ زینب بخوانی


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند نهم


مرا تا شامیان دیدند در شام

به اشکم فاش خندیدند در شام


تمام شهر را بستند آئین

بساط سرخوشی چیدند در شام


به فرقم سنگ ها از چار جانب

به جای لاله باریدند در شام


به جای تسلیت برگرد سرها

زنان شام، رقصیدند در شام


به گردم هجده خورشیدخونین

فراز نی درخشیدند در شام


خدا داند که زند های یهودی

به فرقم خاک پاشیدند در شام


تمام طایران گلشن وحی

به سان جوجه لرزیدند در شام


زن و مرد و بزرگ و کوچک آن روز

لباس عید پوشیدند در شام


کف و دشنام و چنگ و تار و دف بود

که بهر ما پسندیدند در شام


دل شب بر دل من گریه کردند

یتیمانی که خوابیدند در شام


بود بیتی زسوز سینۀ من

که حتی خلق بشنیدند در شام


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند دهم


به محمل ماه تابان را که دیده؟

به نی مهر درخشان را که دیده؟


میان خندۀ اهل جهنّم

به دامن اشک رضوان را که دیده؟


درون طشت، ذکر حق که گفته

به زیر چوب، قرآن را که دیده؟


به پای صوت روح افزای قرآن

نشاط می گساران را که دیده؟


کنار سفرۀ رنگین قاتل

سر خونین مهمان را که دیده؟


زبانم لال بین می گساران

ولیّ حّی سبحان را که دیده؟


دهن خشک و لب از خون جبین تر

شکسته دُرج دندان را که دیده؟


به لبخند عدو گرد سر دوست

نگاه چشم گریان را که دیده؟


دل شب گوشۀ ویرانۀ شام

وصال روح و ریحان را که دیده؟


به غیر از من که از غم پیر گشتم

به دل، داغ جوانان را که دیده؟


به جای لاله چون من بلبلی زار

پر از خون، باغ و بستان را که دیده؟


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند یازدهم


اگر چه داغ روی داغ دیدم

اگر چه طعنه از دشمن شنیدم


اگر چه سفید از غصّه مویم

اگر چه چون هلال از غم خمیدم


اگر چه سر زدم بر چوب محمل

اگر چه ناله از دل برکشیدم


اگر چه با نگاهی اشک آلود

دل از هجده عزیز خود بریدم


اگر چه پا به پای چند صیاد

به دنبال غزالان می دویدم


اگر چه از گلوی پاره پاره

به مقتل خم شدم گلبوسه چیدم


اگر چه دور از چشم حسینم

به روی خاک زندان آرمیدم


خدا داند چو در راه خدا بود

به چشمم غیر زیبائی ندیدم


من از روزی که چشم خود گشودم

بلای دوست را بر جان خریدم


دلم خوش بود در باغ ولایت

به هجده لالۀ سرخ و سفیدم


بریز ای اشک چون باران به دامن

بسوز ای دل به گل های امیدم


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


بند دوازدهم


دریغ از لاله های پرپر من

زهفتادو دو خونین اختر من


دریغ از آن عزیزانی که خفتند

به خون در پیش چشمان تر من


خودم دیدم سر پاک حسینم

جدا شد پیش چشم مادر من


خودم دیدم که در خون دست وپا زد

به روی دست بابا اصغر من


خودم دیدم یکی پیرهن، شد

زتیر و نیزه، جسم اکبر من


خودم دیدم که پامال خزان شد

گل من یاس من نیلوفر من


خودم دیدم که هجده سر جچو خورشید

همه گشتند برگرد سر من


خودم دیدم که سرها گریه کردند

بر احوال دل غم پرور من


خودم دیدم که افتاد از سر نی

سر محبوب از جان بهتر من


به آن بلبل که در شام خرابه

دل شب پر زد و رفت از بر من


بخوان این بیت را (میثم) هماره

زسوز سینۀ پر آذر من


گلستان مرا در خون کشیدند

مرا در دامن هامون کشیدند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰