*** *** السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) *** ***

۱۰ مطلب با موضوع «اشعار :: 03- امام حسین (ع) :: حضرت رقیه (س)» ثبت شده است

شام سیاهِ من سحر ندارد


شام سیاهِ من سحر ندارد

بابا  زحال من  خبر ندارد

عمه خبر بده به بابای من

رقیه ات عمری دگر ندارد


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه دگر درد سرت کم کنم

گریه ی وقت سحرت کم کنم

عمه رَوم تا که دگر ضربه ی

لگد به روی  کمرت کم  کنم


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه بگو زین نفس آخرم

عمه بگو پدر  بیاید  برم

به روی زانو بنشاند  مرا

بوسه ی آخر بزند بر سرم


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه دلم  تنگ  برای  پدر

مرغ دلم کرده هوای  پدر

عمه بگو این دل کوچک من

تنگ برای بوسه های پدر


عمه خدا یار و نگهدار تو


عمه بگو رقیه ات خسته شد

بال و پرش زخمی و بشکسته شد

عمه  بگو  جانب  من بر پدر

دیده ی من زهجر او بسته شد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کدوم دردامو بگم بازو یا دست و کمرم

کدوم دردامو بگم بازو یا دست و کمرم 

می خوام بگم که بعد تو بابا چی اومد به سرم


رفتی و بین منو تو بابا یه نیزه فاصله است 

از روی ناقه افتادم زمین خاک روی چادرم نشست 

رسید و جوری منو زد که بابا دندونام شکست 


تو ازدحام دست و پا گم شد همه عروسکام

الهی که خراب بشه بازار برده های شام 

من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی 


بابا لبای خشک تو بذار رو خشکیه لبام 

پا که میذارم رو زمین میسوزه تاولای پام 


حالا که رو پام سرت بابا دیگه آروم بخواب 

زنها و بچه هامونو بعد تو بستن به طناب 

درد خودم یادم میرفت با دیدن اشک رباب


از حرمله بدم میاد از هر چی تیره و کمون 

دخترای شامی منو بابا با دست میدن نشون 

من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی 


منی که روی شونه عمو همیشه بوده جام 

حالا مثل مادر تو مرگم و از خدا میخوام 


کاشکی همش باشه یه خواب بابوسه بیدارم کنی 

مهمون یه نوازش از دست علمدارم کنی 

یه فکری هم به حال این دو چشم تارم کنی


خیلی بابا بدم میاد از اونی که عباتو برد 

عمه نبود تا به الان صد دفعه دخترت می میرد 


تو ازدحام دست و پا گم شد همه عروسکام

الهی که خراب بشه بازار برده های شام 

من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته


دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته
رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته


صورتش خونی­ وخاکی تنش ازجفا سیاهه
سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه


نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده
رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده


بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره
داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره


صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه
با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه


چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه
گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه


تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه
دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه


حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن
بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن


بگو عمه بگو عمه چرا بابا رو زمینه
دستامو بزار تو دستاش چشمام تاره نمی بینه


حالا تو بگو بابا جون چرا لبهات غرق خونه
بمیرم رو صورت تو جای چوب خیزرونه


با خودت ببر از این جا دخترت طاقت نداره
می ترسم اگر بمونم بکشن منو دوباره



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تو خرابه تک و تنها


تو خرابه تک و تنها
دختری شبیه زهرا
توی چشماش پر خونو
روی پاهاش سر بابا


زیر لبهاش گله داره
گله از قافله داره
دست لرزون سر خونین
کف پاش آبله داره


بس که زلفاش پریشونه
لا به لاش میشکنه شونه
محرماش بگن روموهاش
گل سر یا لخته خونه


چی میگه من نمیدونم
شاید از لباش بخونم
آره انگار که میخونه
عمه اومد بابا جونم


بابا جونم بابا جونم
نمیدونم نمیدونم
که بیام با تو یا اینکه
پیش عمه جون بمونم


بابا جونم بابا جونم
بابا جون دردت بجونم
یه نظر به این سه ساله
مثل مادر قد کمونم


رفته از کف دیگه چاره
لباسم پاره ی پاره
دختری میگفت به باباش 
بابا این بابا نداره


از کف من رفته چاره
لباسم پاره ی پاره
دختری میگفت به باباش
بابا جون بابا نداره


شب قدر مونده به یادم
یک شب از ناقه فتادم
دشمنو دیدم و گفتم
عمو جون برس به دادم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یه دختری تو خیمه ها خواب اسیری می بینه

 

یه دختری تو خیمه ها خواب اسیری می بینه

خواب می بینه رو صورتش گرد یتیمی می شینه

 

خواب می بینه گهواره رو دارن به غارت می برن

بچه ها رو تو قتلگه برا زیارت می برن

 

خواب می بینه تنگ غروب خیمه ها ور می سوزونن

راه فرار بسته شده  بچه ها رو می سوزونن

 

خواب می بینه که نیمه شب گمشده تو بیابونا

یه بانوی قد خمیده میگه بیا بیا بیا

 

خواب می بینه محاسن  بابا تو دست دشمنه

به زیر دشنه عدو چه دست و پایی میزنه

 

خواب می بینه سواره ها گوشواره ها رو می برن

خواب می بینه جلو چشاش سر بابا رو می بُرن

 

خواب می بینه که روی ماه  جوهر نیلی می زنن

نا نجیبا تو قتلگاه  عمه رو سیلی می زنن

 

خواب می بینه سر بابا  رو نیزه قرآن می خونه

می خواد لباشو ببوسه نمی تونه نمی تونه

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پایش ز دست آبله آزار می کشد


پایش ز دست آبله آزار می کشد 
از احتیاط دست به دیوار می کشد 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها 
"
با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد

دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح 
بر روی خاک عکس علمدار می کشد 

او هرچه میکشد به خدای یتیم ها 
از چشم های مردم بازار می کشد 

گیرم برای خانه اتان هم کنیز شد 
آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟ 

چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ 
نقشی که میکشد همه را تار می کشد 

لب های بی تحرک او با چه زحمتی 
خود را به سمت کنج لب یار می کشد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پلکی مزن که چشم ترت درد میکند


پلکی مزن که چشم ترت درد میکند 
پر وا مکن که بال و پرت درد میکند 

میدانم اینکه بعد تماشای اکبرت 
زخمی که بود بر جگرت درد می کند 

با من بگو که داغ برادر چه کار کرد 
آیا هنوز هم کمرت درد میکند 

مانند چوب خواهش بوسه نمیکنم 
آخر لبان خشک و ترت درد میکند 

لبهای تو کبود تر از روی مادراست 
یعنی که سینه پدرت درد میکند 

می خواستم که تنگ در آغوش گیرمت 
یادم نبود زخم سرت درد میکند 

کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو 
از حجمه های سنگ سرت درد میکند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آنشب که من از ناقه افتادم و غش کردم

آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم 
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی 

بابا  بابا  بابا ، نور بصرم بابا

ای تاج سرم بابا ، ای همسفرم بابا


آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
 
من بر سر نی بودم با تو همه جا بودم
 


آن دم که مرا ظالم اظهار کنیزی کرد 
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی 

آن دم که تو را ظالم اظهار کنیزی کرد 
در تشت طلا بودم ، مشغول دعا بودم


آندم که مرا سیلی شمر لعین می زد 
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی 

آندم که تو را سیلی شمر لعین می زد 
با تو همه جا بودم کی از تو جدا بودم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کیستم من دُر دریای کرامت


کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم، به خدا عمة ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه ام وجه امام شهدا را
***** 
بند دوّم 
روز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکة کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بی‌بال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را
***** 
بند سوّم 
شب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سوی شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهی که عیان گشت سیاهی و ندانم به چه جرم و چه گناهی به جراحات جگر زخم زبانش نمکم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد، پس از آن دست مرا بست و پیاده به سوی قافله آورد، چه بهتر که نگویم غم دروازه شام و کف و خاکستر و سنگ لب‌بام و ستم اهل جفا را
***** 
بند چهارم 
همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشة ویرانه سرا منزل ما شد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس از آن زخم زبان‌ها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را
***** 
بند پنجم 
اشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سینه پر از شعله فریاد، زدم داد که عمه پدرم کو؟ بگو آن کس که روی دامن او بود، سرم کو؟ چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان و کشید از ره احسان به سرم دست نوازش همه از ناله من آه کشیدند و به تن جامه دریدند که ناگه طبقی را که در آن صورت خورشید عیان بود نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرم بود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدا را
***** 
بند ششم 
چه فروزان قمری بود، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ، به پیشانی او جای یکی سنگ، لب خشک و ترک خوردة او بود کبود از اثر چوب به اشک و به پریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و با گریه زدم بوسه به رگ‌های گلویش نگهش کردم و دیدم دو لبش در حرکت بود به من گفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم، آمده ‌ام تا که تو را هم ببرم، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک «یا ابتا» گفتم و پروازکنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علی‌اکبرِ فرخنده لقا را
***** 
بند هفتم 
حال در شام بوَد تربتِ من کعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجات بیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرم کوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شده ام، روضه بخوانید به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه در این عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنی چشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک که گیرم همه جا دست شما را 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوش اومدی تو از سفر بابا



خوش اومدی تو از سفر بابا
توروخدا منو ببر بابا
کجا یهو تو بی خبر بابا
گذاشتی رفتی...
 
دیگه تمومه گریه و زاری 
تمومه این شبای بیداری
آخه نگفتی دختری داری
گذاشتی رفتی
 
نذار بازم بهم جسارت شه
همین لباس پاره غارت شه
منو ببر که عمه راحت شه
بابا بابایی...
 
نبودی از همه کتک خوردم
یه جوری زد که عمه گفت مردم
به خاطر تو طاقت آوردم
بابا بابایی...
 
بیابونا نمیره از یادم
تو راه کوفه جون دادم
تو خواب من از رو ناقه افتادم
رو نیزه بودی...
 
سه سالتو چقدر دادن آزار
گوشای خونیمو دیدی انگار
بذار بگم چی شد توی بازار
رو نیزه بودی...
 
مارو بهم دیگه نشون میدن
به زور النگوهامو دزدیدن
بابا نامحرما منو دیدن...


دریافتحجم: 8.11 مگابایت
 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰