*** *** السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) *** ***

۸ مطلب با موضوع «اشعار :: 02- امام حسن (ع)» ثبت شده است

ما گدایان و فقیر سر راه حسنی


ما گدایان و فقیر سر راه حسنیم
ما همه شیفتۀ نیم نگاه حسنیم


همه هستیم سیاهی سپاهی که نداشت
پیش مرگان علمدار سپاه حسنیم


گر ندیدیم به دنیا رخ زیبایش را

وقت جان دادن خود چشم به راه حسنیم


بین تاریکی دنیا نظری کرد به ما

ما هدایت شدۀ چهرۀ ماه حسنیم


تا توانسته جواب دل ما را داده

حال، ما را به عزا خوانده جوابش نکنیم


مثل شمعی به هوای غم مادر شد آب
کاش ما بیشتر از این دگر آبش نکنیم


بر روی تک تک ما مادر او کرده حساب
گفته هر کس حسنی نیست حسابش نکنیم


فاطمه سوخت از این که حسنش یار نداشت
در مدینه أحدی با پسرش کار نداشت


گل ریحانۀ زهرا چه به روزت آمد
چه شده با جگر تو که چنین سبز تنی


خوب شد مادر تو زودتر از دنیا رفت
ورنه می دید جگرپاره و خونین دهنی


تیرباران شدی و از کفنت هیچ نماند

بهتر این است بگوئیم تو هم بی کفنی


تیرها تا بدن پاک تو را بوسیدند
آن طرف تر همه بر داغ تو می خندیدند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما گدایان و فقیر سر راه حسنیم


ما گدایان و فقیر سر راه حسنیم
ما همه شیفتۀ نیم نگاه حسنیم
به همه موی سپیدان حریمش سوگند
عبد دلسوخته و چهره سیاه حسنیم
همه هستیم سیاهی سپاهی که نداشت
پیش مرگان علمدار سپاه حسنیم
گر ندیدیم به دنیا رخ زیبایش را
وقت جان دادن خود چشم به راه حسنیم
بین تاریکی دنیا نظری کرد به ما
ما هدایت شدۀ چهرۀ ماه حسنیم

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که همه عمر بدهکار نگاه حسنم

آبرو داده به ما یار خرابش نکنیم
با بدیّ عمل خویش عذابش نکنیم
از همه طعنه شنیده است بیایید که ما
غیر یا سیدالأبرار خطابش نکنیم
تا توانسته جواب دل ما را داده
حال، ما را به عزا خوانده جوابش نکنیم
مثل شمعی به هوای غم مادر شد آب
کاش ما بیشتر از این دگر آبش نکنیم
بر روی تک تک ما مادر او کرده حساب
گفته هر کس حسنی نیست حسابش نکنیم

فاطمه سوخت از این که حسنش یار نداشت
در مدینه أحدی با پسرش کار نداشت

مست عشقم بگذارید بگویم سخنی
نفر چهارم اصحاب کساء عشق منی
بت جنگ جمل از هیبت تو خورد زمین
با نگاه غضب آلود خودت بت شکنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نبود تاب و توانی که وا کند لب را


نبود تاب و توانی که وا کند لب را
گرفت با نگه خود سراغ زینب را

خبر رسید و سراسیمه خواهرش آمد
دوان دوان به کنار برادرش امد

رسید و چادر خود را که از سرش انداخت
نگاه حیرت خود بر برادرش انداخت

صدای گریه و آه بلند می آمد
زبان خواهر دلخسته بند می آمد

کمی بریده بریده صدا زد ای حسنم
دو چشم خود بگشا ای ستم کشیده ، منم!

عزیز مادر من باز خونجگر شده ای
شبیه مادرمان دست بر کمر شده ای

چرا عزیز دلم رد خون به لب داری
چه چشم بی رمقی و چقدر تب داری

غریب فاطمه رنگ تنت عوض شده است
شبیه فاطمه پیراهنت عوض شده است

شنیده ام که چه رنجی ز  یار می بینی
شنیده ام که دو روز است تار می بینی

بگو پس از تو غم عالمین را چه کنم
اگر حسین بفهمد حسین را چه کنم

گرفته اشک دلم را صدای عبدالله
ببین که کشته مرا گریه های عبدالله

خودت بگو چه کنم اشک و آه قاسم را
بگو چگونه بگیرم نگاه قاسم را

نگاه طفل به جان دادن پدر سخت است
نگاه بر تو و طشت و غم جگر سخت است

گذشت واقعه و بعد غسل دادن ماه
به عزت و شرف لااله الا الله

تن غریب وطن را بلند می کردند
تن شریف حسن را بلند می کردند

برادران همه رفتند زیر تابوتش
فرشته ها همه بردند سوی لاهوتش

کنار قبر پیمبر دوباره فتنه رسید
شکوه و جلوه تشییع مجتبی را دید

گذشت لحظه ای و فتنه ای به راه انداخت
به سوی جمع کماندارها نگاه انداخت

کنار قبر نبی صحنۀ جدل شده بود
تلافی همه از کینۀ جمل شده بود

کنار قبر نبی از دل عقده واکردند
و از کمان همگی تیر را رها کردند

صدای ناله واغربتا به گوش آمد
چنان که غیرت عباس هم به جوش آمد

چقدر داغ جگرسوز تو زمینگیر است
به روی پیکرت هفتاد چوبه تیر است

ولی به کرب و بلا چهار هزار تیر انداز
هزارها لبه تیر تیز در پرواز

به سمت ساقی لب تشنگان فرود آمد
نکرد رحمی و تا عمق جان فرود آمد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دیگر رها ز غصه و مِحنَت شدم حسین


دیگر رها ز غصه و مِحنَت شدم حسین
از خاطرات خویش چه راحت شدم حسین

با کس نگفته ام ز چهل سال پیش من
از کوچه ی مدینه که غارت شدم حسین

از کوچه ی مدینه که مادر به خاک خورد
از کوچه ای که غرق خجالت شدم حسین

قدم نمی رسید که او را کمک دهم
خیلی در آن میانه اذیت شدم حسین

خیلی عزیز بودم و در بین طائفه !
محکوم به شنیدن تهمت شدم حسین

دیدی برادرم جگرم تکه پاره شد
کشته میان خانه به غربت شدم حسین

گفتی که دیگر عطر به مویت نمی زنی
گفتی : ” حسن ز داغ تو غارت شدم” حسین

اما بدان چو روز تو روزی حسین نیست
من گریه کن برای گلویت شدم حسین


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خندۀ ختم رسل، می‌شکفد از لب تو


خندۀ ختم رسل، می‌شکفد از لب تو

روح عیسی به فلک، پر زند از «یارب» تو

چشم خورشید بوَد، فرشِ رهِ کوکبِ تو

جان عالم به فدای تو و امّ و اب تو


بـه هـزار اسم خـدا، ماه هزار انجمنی

پای تا فرق همه، حسن خدایی، حسنی


اختران، جلوه‌گرفته همه از جلوت تو

آفتــاب آینــه دار حــرم خلـوت تو


جود، پیوسته به جود و کرمت می‌نازد

سرفرازی، به تراب قدمت می‌نازد

حرم کعبه، به بیت الحرمت می‌نازد

این مسیحاست، که بر فیض دمت می‌نازد


هـر کجـا مـلک الـهی‌است بُـوَد تربت تو

پس چرا شهر مدینه است پر از غربت تو؟


تو که سر، تا به قدم، آینۀ ذوالمننی

تو خودِ حُسن خدایی و حَسن در حَسنی

تو که در هر وطنی، شاهد هر انجمنی

به چه جرمی و چه تقصیر، غریب وطنی


دلت از زخم زبان، پاره شده، چون جگرت

کس ندانست و نداند که چه آمد به سرت


طفل بودی، که کتک خوردن مادر دیدی

اشک چشم پدر و داغ برادر دیدی

آنچه آمد به سر آل پیمبر دیدی

سال‌ها، غربت و تنهاییِ حیدر دیدی


بود یـک عمر فقط قوت تو، خون دل تو

چه توان گفت، که شد همسر تو، قاتل تو


بارها پاره شد ای یوسف زهرا، جگرت

ناسزا گفت، حضور تو، عدو بر پدرت

پیش رو، یار همه مار شده پشت سرت

ای بسا زخم، که زد دوست به دل، بیشترت


نه عجب گر ز غمت سنگ، به صحرا گرید

آب‌هـا خـون شـود و ماهـی دریـا گــرید


بارها، چرخ ستمکار تو را کشت حسن

ماجرای در و دیوار، تو را کشت حسن

غم بی‌دردی انصار، تو را کشت حسن

به چه تقصیر دگر یار، تو را کشت حسن


سال‌هـا بـر جگرت نیزه و شمشیر زدند

از چه ای جان جهان، بر بدنت تیر زدند


دوست دارم که شبی، شمع مزار تو شوم

سوزم و نورْفشان، در شب تار تو شوم

جان و دل باخته، بی‌صبر و قرار تو شوم

سر به دیوار نهم، زائر زار تو شوم


هر چه از سوز جگر ناله کنم زار زنم

نگذارنـد که یک بوسه به دیوار زنم


حرمت را، نه چراغ و نه رواق و نه در است

زائر قبر تو، ماه است و نسیم سحر است

قبر بی زائر تو، کعبۀ اهل نظر است

لاله‌اش خون دل «میثم» خونین‌جگر است


آه شیعـه است، کـه از خاک مزارت، خیزد

اشک مهدی است، که بر تربت پاکت ریزد

 می‌شکفد از لب تو

روح عیسی به فلک، پر زند از «یارب» تو

چشم خورشید بوَد، فرشِ رهِ کوکبِ تو

جان عالم به فدای تو و امّ و اب تو


بـه هـزار اسم خـدا، ماه هزار انجمنی

پای تا فرق همه، حسن خدایی، حسنی


اختران، جلوه‌گرفته همه از جلوت تو

آفتــاب آینــه دار حــرم خلـوت تو


جود، پیوسته به جود و کرمت می‌نازد

سرفرازی، به تراب قدمت می‌نازد

حرم کعبه، به بیت الحرمت می‌نازد

این مسیحاست، که بر فیض دمت می‌نازد


هـر کجـا مـلک الـهی‌است بُـوَد تربت تو

پس چرا شهر مدینه است پر از غربت تو؟


تو که سر، تا به قدم، آینۀ ذوالمننی

تو خودِ حُسن خدایی و حَسن در حَسنی

تو که در هر وطنی، شاهد هر انجمنی

به چه جرمی و چه تقصیر، غریب وطنی


دلت از زخم زبان، پاره شده، چون جگرت

کس ندانست و نداند که چه آمد به سرت


طفل بودی، که کتک خوردن مادر دیدی

اشک چشم پدر و داغ برادر دیدی

آنچه آمد به سر آل پیمبر دیدی

سال‌ها، غربت و تنهاییِ حیدر دیدی


بود یـک عمر فقط قوت تو، خون دل تو

چه توان گفت، که شد همسر تو، قاتل تو


بارها پاره شد ای یوسف زهرا، جگرت

ناسزا گفت، حضور تو، عدو بر پدرت

پیش رو، یار همه مار شده پشت سرت

ای بسا زخم، که زد دوست به دل، بیشترت


نه عجب گر ز غمت سنگ، به صحرا گرید

آب‌هـا خـون شـود و ماهـی دریـا گــرید


بارها، چرخ ستمکار تو را کشت حسن

ماجرای در و دیوار، تو را کشت حسن

غم بی‌دردی انصار، تو را کشت حسن

به چه تقصیر دگر یار، تو را کشت حسن


سال‌هـا بـر جگرت نیزه و شمشیر زدند

از چه ای جان جهان، بر بدنت تیر زدند


دوست دارم که شبی، شمع مزار تو شوم

سوزم و نورْفشان، در شب تار تو شوم

جان و دل باخته، بی‌صبر و قرار تو شوم

سر به دیوار نهم، زائر زار تو شوم


هر چه از سوز جگر ناله کنم زار زنم

نگذارنـد که یک بوسه به دیوار زنم


حرمت را، نه چراغ و نه رواق و نه در است

زائر قبر تو، ماه است و نسیم سحر است

قبر بی زائر تو، کعبۀ اهل نظر است

لاله‌اش خون دل «میثم» خونین‌جگر است


آه شیعـه است، کـه از خاک مزارت، خیزد

اشک مهدی است، که بر تربت پاکت ریزد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وای وای، من کشته زهر جفایم

 

وای وای، من کشته زهر جفایم 
وای وای، می سوزد از سر تا بپایم 
 
جز غم نمی باشد حبیبم 
باشد اجل یار و طبیبم 
در خانه خود هم غریبم 
 
واویلتا آه و واویلا 
-- 
وای وای، زینب بیا دردم دوا شد 
وای وای، ببین که حاجتم روا شد 
 
زهر جفای همسر من 
سوزانده از پا تا سر من 
شد لحظه های آخر من 
 
واویلتا آه و واویلا 
-- 
وای وای، کاری دگر به کس ندارم 
وای وای، در سینه ام نفس ندارم 
 
زخم زبانها من شنفتم 
شب تا سحر از غم نخفتم 
از کوچه ها با کس نگفتم 
 
واویلتا آه و واویلا 
-- 
وای وای، با دیده از خون تر خود 
وای وای، بودم عصای مادر خود 
 
دیدم که مادر دل غمین شد 
دیدم که او زار و حزین شد 
دیدم که او نقش زمین شد 
 
واویلتا آه و واویلا
 
 
 
 
 
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دگر راحت شدم از کوچه هایت ای مدینه


دگر راحت شدم از کوچه هایت ای مدینه 
سحر پر می کشم از این سرایت ای مدینه 

ز تو ای شهر غربت بهترین توشه برایم 
بود این جرعه ی زهر جفایت ای مدینه 

ببین این طشت پر خون را بگو با من چه کردی 
از آن زخم زبان ناروایت ای مدینه 

به خاک کوچه هایت هستی ام از من گرفتی 
الهی سوزد آن خاک عزایت ای مدینه 

مرا از کودکی پیرم نمودی از همان دم 
که نیلی شد مه نیکو لقایت ای مدینه 

هنوز از یاد آن ضربه بسوزد هر دو چشمم 
جگر می سوزد از یاد بلایت ای مدینه 

خوشا این لحظه ی آخر کنار بستر من 
بیاید یادگار مصطفایت ای مدینه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مرغ شب میرود و انجمن آماده کنید


مرغ شب میرود و انجمن آماده کنید 
خانه را بَهرِ عزای حسن آماده کنید 

بر نیاید دگر از دست طبیبان کاری 
کارم از کار گذشته کفن آماده کنید 

مخفی از زینب و طفلان حرم تابوتی 
بهر تشییع غریب وطن آماده کنید 

تا تنم جای بگیرد به جوار زهرا 
بروید و به بقیع قبر من آماده است 

چشم پوشید ز من مادر من منتظر است 
تیرباران شدن این بدن آماده کنید 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰