ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفی و آهسته درها باز شد

شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال

چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش

در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است

گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه

شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده

آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود

کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت

کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز

کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن یاریم کن فاطمه

یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گِل بسپارمت

وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام


آسمان، اشک علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن

این چراغِ چشم خونبار من است
این همان تنهاترین یار من است

ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان

کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا

باغبانم، هست و بودم را بده
یا علی یاس کبودم را بده

از چه یاسم این چنین پرپر شده
لاله من باغ نیلوفر شده

ای بیابان گِل زاشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات

باغبان تا یاس پرپر را گرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت

یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام

شاخة یاست اگر بشکسته بود
دستهای باغبانت بسته بود

یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت

اینکه بگرفتیش جانان من است
بلکه هم جان تو، هم جان من است

قلزم خون کاسة صبر علیست
خانة بی فاطمه قبر علیست

غصه ها را در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت

زمزم از دریای چشمش سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت

ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی

همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن

اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانه فرزند تو است