خوشا دردى! که درمانش تو باشى 

خوشا راهى! که پایانش تو باشى 


خوشا چشمی! که رخسار تو بیند 

خوشا ملکی! که سلطانش تو باشى 


خوشا آن دل! که دلدارش تو گردى 

خوشا جانی! که جانانش تو باشى 


خوشى و خرمى و کامرانى 

کسى دارد که خواهانش تو باشى 


چه خوش باشد دل امیدوارى 

که امید دل و جانش تو باشى 


همه شادى عشرت باشد، ای دوست 

در آن خانه که مهمانش تو باشى 


گل و گلزار خوش آید کسى را 

که گلزار و گلستانش تو باشى 


چه باک آید زکس! آن را که او را 

نگهدار و نگهبانش تو باشى 


مپرس ازکفر و ایمان بى دلى را 

که هم کفر و هم ایمانش تو باشى 


براى آن به ترک جان بگوید 

دل بیچاره، تا جانش تو باشى 


" عراقى " طالب درد است دایم 

به بوى آنکه درمانش تو باشى