به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را

زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را

... نیا کوفه حسین جان ، نیا کوفه حسین جان ...

به یاد حنجر خونی و کام خشک مولایم

لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را

... نیا کوفه حسین جان ، نیا کوفه حسین جان ...

به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را

که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را

... نیا کوفه حسین جان ، نیا کوفه حسین جان ...

به فرقم هر چه آتش بارد از گل دوست تر دارم

که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را

به موج تیغ دشمن دوست را پیدا چنان کردم

که گم کردم حساب زخمهای پیکر خود را

عُذار نیلی از سیلی کند تا هدیه بر زهرا

فرستادم به همراه سکینه دختر خود را

... نیا کوفه حسین جان ، نیا کوفه حسین جان ...

یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید

که سوی مکه افکندم نگاه آخر خود را

صدای ناله ی زهرا به گوشم میرسد آری

که بالای سرم آورده مولا مادر خود را

... نیا کوفه حسین جان ، نیا کوفه حسین جان ...

الا ای یوسف زهرا میا کوفه که میترسم

به چنگ گرگها بینی علی اکبر خود را

میا از کعبه ای مولای من در این منای خون

که بینی بر فراز دست ذبح اصغر خود را

... نیا کوفه حسین جان ، نیا کوفه حسین جان ...




دریافت