بریم مدینه خونه ی مولا

عیادت مادری خسته ، که این روزا دلش شکسته

جوونه اما گرد پیری رو سر و صورتش نشسته


خیال موندن نداره دیگه

خیری ندیده از مدینه ، یه دنیا غم داره تو سینه

میکِشه آه سردی تا که غربت حیدرو میبینه


بار سفر رو داره میبنده ، صدای آه علی بلنده

چند روز کارش فقط همینه ، تابوتو میبینه و میخنده

****

حسن یه گوشه خیره به مادر

زانوی غم بغل گرفته ، داره به دل حرف نگفته

خیلی صبوره اما بازم کوچه ها از یادش نرفته


روی کبود و چادر خاکی

لکه ی خون مونده روی در ، شده بلای جون حیدر

سه ماهه که خانم خونش بی رمق افتاده تو بستر


دلش گرفته از این زمونه ، بهار عمرش رو به خزونه

دست شکستش بالا نمیاد ، عجل وفاتی داره میخونه

****

تو این روزای آخر عمری

رسیده کار بچه هارو ، کرده همه سفارشارو

با بغضی که داره تو سینه روضه میخونه این شبارو


برا حسینش داره میدوزه

یه پیرهن با دست لرزون ، آروم آروم با چشم گریون

میگه به زینب عوض من تن حسینم تو بپوشون


میاد یه روزی که ته گودال ، داداش حسینت میفته بی حال

سر همین پیراهن کهنه میبینه میشه دورش چه جنجال

****