آمد از راه و کشید آرام عبا روی سرش
یعنی امروزست روز نالههای آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت
میکشد خود را به سوی خانه مثل مادرش
روی خاک کوچه دنبالش اگر دقت کنی
بنگری آثاری از خاکیترین بال و پرش
او زمین میخورد و میخندید بر حالش عدو
این هم ارثی بود که برده ز جدّ اطهرش
صحنه جان دادن او روضه مستوره شد
حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش
بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن
خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش
یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت
از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش
کربلا بابا رسید اما پسر افتاده بود
قلب شاعر آب شد در این دو بیت آخرش
هر چه قدر آغوش خود وا کرد اکبر جا نشد
تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش...