*** *** السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) *** ***

۲ مطلب با موضوع «اشعار :: 03- امام حسین (ع) :: حضرت زینب (س) :: طفلان حضرت زینب (ع)» ثبت شده است

شد چون شه دین، در صف کین، بی کس و یاور


شد چون شه دین، در صف کین، بی کس و یاور 
بر حالت او سوخت دل زینب اطهر 

آمد به برش کای گل بستان ولایت 
از بی کسی اینگونه مشو زار و مکدر 

 

دارم دو دلاور، که به مردی و به گردی 
بندند ره جنگ به مردان دلاور 

 

آن هر دو کفن پوش کنم پیش تو آرم 
قربانی اکبر کن  و قربانی اصغر 

 

ده اذن که بر یاری تو در صف پیکار 
بندند ره جنگ بر این قوم بد اختر 

 

دوطفلانم فدایت ای برادر 
به پایت خون بریزن جان خواهر 

*
هم دلیرند این دو هم نام آورند 
درس های معرفت را از برند 

جان زهرا هدیه ام را کن قبول 
این دو قربانی قبل از مشعرند 

گر دهی یک لحظه اذن رزمشان 
آبروی زینبت را می خرند 

این دو چون من که فدایی توأم 
پیش مرگان علی اصغرند 

دوست دارم این دو گل را نذر چشمانت کنم 
بیش از این چیزی ندارم تا که احسانت کنم 

این دو کودک جای خود، من نیز قابل نیستم 
خاک پایت گردم و جان را به قربانت کنم 

گفته ام از پهلوی بشکسته نامی آورند 
تا مگر راضی به اذنِ این دو طفلانت کنم

 

اگر اذنم دهی من هم بمیرم 
ولی ارباب خود تنها نبینم 

 

نثارت لاله هایم ای برادر 
نبینم بی کس و یاری برادر 


این گفت و ز جا خاست کفن بر تن ایشان 
پوشاند و بیاورد و سخن کرد مکرر 

*

وقت رزم نو گلان زینب است
حضرت ارباب در تاب و تب است 

شور و غوغایی میان خیمه هاست
بر لب زینب فقط ذکر خداست

اهل خیمه بی قراری می کنند
کوفیان لحظه شماری می کنند

حضرت ارباب پشت خیمه ها
برده سوی آسمان دست دعا

با خدای خویش نجوا می کند
شکوه ها از دست دنیا می کند

بر مشامش ناگهان عطری رسید 
خواهرش را در کنار خویش دید

رو به سوی آسمان با آه سرد 
اشک های چشم خود را پاک کرد

زینبش را دید با آن نوگلان 
دست هر یک نیزه و تیر و کمان 

گفت خواهر جان عذابم می کنی؟
از خجالت خوب آبم می کنی

قلب مجروح مرا آزرده ای
کودکانت را چرا آورده ای

داد زینب حرفهایش را جواب
گفت مولا کی تو را دادم عذاب

کودکانم جان نثاران تو اند
کوچک اما جزء یاران تو اند

نو گلانم را ز غم آزاد کن
بار دیگر قلب من را شاد کن 

می دهم سوگند بر جان رسول 
برگ سبز خواهرت را کن قبول

*

داد اذن صف جنگ شه و آن دو برادر

در عرصه ی پیکارِ جهاندند تکاور 

 

کردند رجز خوانی آنگونه به پیکار 
کارام و توان شد ز تن مومن و کافر 


این گفت که عبدالله جعفر بودم باب 
آن گفت که زینب بودم غمزده مادر 

این گفت منم نور دل دختر زهرا 
آن گفت منم نو گل گلزار پیمبر 

این گفت مرا نسبت با زاده ی زهراست 
آن گفت نسب دارم از حیدر صفدر 

این گفت که عباس مرا آمده مولا 
آن گفت حسین است مرا سید و سرور 

شمشیر کشیدند بر آن قوم جفا جو 
در یاری شاه شهدا آن دو برادر 

از آن دو برادر، به صف معرکه گردید 
بر لشگر کفار عیان شورش محشر 

**
نخل قد ایشان زدند تیشه ی بیداد 
افتاده به خاک آخر چون شاخ صنوبر 

زینب به عزای دو پسر، بر سر زانو 
بنهاد ز بیداد فلک مویه کنان سر 
*

این دو فرزندان بنت الحیدرند 
وارث رزم علی اکبرند 

ناگهان تیری به پهلوشان نشست 
در زمین خوردن شبیه مادرند 

دسته گل هایم گلاب ناب شد 
زیر سمّ اسب دشمن پرپرند 

*

هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت 
تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت 


مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت 
بر قبول هدیه هایش دامن مادر گفت 


بر سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او 
چون همای پر شکسته خون چکد از بال او 

تا که دید آن انکثار چهره و احوال او 
از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او

*

تن خونین فرزندان خواهر 
در آغوشش شده بی یارو یاور 


نیاید زینب از این خیمه بیرون 
که شاید می کشد خجلت برادر 

خدایا قلب زینب را صبوری ده 
برات کربلا بر هر حسینی ده 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بود زینب را دو مه سیما پسر

 

بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر


هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیلهٴقدری تمام


شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب


با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان


هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان


نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم


تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف


تحفهٴاین مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است


تحفهٴناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول


آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین


مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت


گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم


رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین


هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه


بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت


هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهرهٴخون بارشان


غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون


تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰