*** *** السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) *** ***

۴ مطلب با موضوع «اشعار :: 03- امام حسین (ع) :: حضرت زینب (س) :: اشعار روضه» ثبت شده است

سلام ای نازنین مادر


سلام.... ای.... نازنین مادر
سلام.... ای.... سوره‌ی کوثر
سلام.... ای.... دخت پیغمبر
سلام.... ای.... یاور حیدر
----
مادر خوب و مهربونم
ستاره‌ی هفت آسمونم
برخیز و حال من نظر کن
تا صبح کنار تو میمونم
----
میخوام برات روضه بخونم
روضه‌ی کربلا و مقتل
روضه‌ی رفتن به روی تل
روضه‌ی رگهای بریده
روضه‌ی قامت خمیده
-----

میخوام برات روضه بخوانم
روضه‌ی اشک و خون دیده
روضه‌ی انگشت بریده
روضه‌ی سینه‌ی شکسته
روضه‌ی حنجره بریده
-----

میخوام برات روضه بخونم
روضه‌ی ماه و ماهپاره
روضه‌ی طفل شیرخواره
روضه‌ی کودک سه ساله
روضه‌ی گوش و گوشواره


----


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر


دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر

زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر

 

از سفر قافله‌ی نور دو عینت برگشت

زینبت با خبرِ داغ حسینت برگشت

 

یاد داری که از این شهر که خواهر می‌رفت

تک و تنها که نه ، با چند برادر می‌رفت

 

یاد داری که عزیز تو چه احساسی داشت

وقت رفتن به برش قاسم و عباسی داشت

 

یاد داری که چگونه من از اینجا رفتم؟

با حسین و علیِ‌اکبر ِ لیلا رفتم

 

بین این قافله مادر ، علی ِاصغر بود

شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود

*

ولی اکنون چه ز گلزار مدینه مانده؟

چند تا بانوی دلخون و حزینه مانده

مردها هیچ ، ز زنها هم اگر می‌پرسی

فقط این زینب و لیلا و سکینه مانده

*

نوه‌ات گوشه‌ی ویرانه‌ی غربت جا ماند

سر ِخاک پسرت نیز عروست جا ماند

 

باوفا ماند که در کرب و بلا گریه کند

یک دل سیر برای شهدا گریه کند

*

ولی اکنون منم و شرح فراق و دردم

دیگر از جان و جهان بعد حسین دلسردم

آه...مادر چه قدَر حرف برایت دارم

بنِگر با چه قَدَر خاطره بر می‌گردم

جای سوغات سفر ، موی سفید و دلِ خون...

...با تن نیلی و این قدّ کمان آوردم

*

ساقه‌ی این گل یاس تو زمانی خم شد

که ز سر سایه‌ی آن سرو ِ روانم کم شد

 

کربلا بود و تنش بی‌سر و عریان افتاد

جای تشییع ، به زیر سمِ اسبان افتاد

*

باد می‌آمد و می‌خورد به گلبرگ تنش

پخش می‌شد همه سمتی قطعات بدنش

پنجه‌ی گرگ چنان زخم به رویش انداخت

که ندیدم اثر از یوسف و از پیرهنش

سه شب و روز رها بود به خاک صحرا

غسلش از خون گلو ریگِ بیابان کفنش

خواستم تا بنِشینم به برش در گودال

اشک ریزم به گل تشنه و پرپر شدنش

خواستم تا بنِشینم به برش ، بوسه دهم

به رگِ حنجر خونین و به اعضای تنش

*

ولی افسوس که گودال پر از غوغا شد

بین کعب نی و سیلی سر ِمن دعوا شد

 

روی نیزه سر ِ محبوب خدا را بردند

کو به کو پشت سرش ما اسرا را بردند

 

سر ِ او را که ز تن برده و دورش کردند

میهمان شب جانسوز تنورش کردند

 

چه بگویم که سرِ یار کجا جای گرفت

عوض دامن من طشت طلا جای گرفت

 

چه قَدَر سنگ به پیشانی و لبهایش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنایایش خورد

 

روی نی وقت تلاوت که لبش وا می‌شد

نوک سرنیزه هم از حنجره پیدا می‌شد

 

کاش می‌شد که نشان داد کبودی‌‌ها را

تا که معلوم کنم ظلم یهودی‌ها را

 

کوچه‌هاشان پُرِ سنگ و پُرِ خاکستر بود

کارشان مسخره‌ی کودک بی‌معجر بود

 

خوب که جانب ما سنگ پرانی کردند

تازه گرد آمده و چشم چرانی کردند

*

کوفه گرچه صدقه لقمه‌ی نان می‌دادند

در عوض شام ز طعنه دِقِمان می‌دادند

خارجی‌زاده صدا کرده و مارا مردُم

کوچه کوچه همه با دست نشان می‌دادند

غارتیها به اهالی ِ لب بام رسید

گوئیا جایزه بر سنگ‌زنان می‌دادند

تا بیُفتند رئوس شهدا مخصوصاً

نیزه‌ها را همگی تُند تکان می‌دادند

*

پسرت را اگر از تیغ و سنانها کُشتند

آخ مادر ، که مرا زخم زبانها کُشتند

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دختر زهرای اطهر زینبم


دختر زهرای اطهر زینبم
 از غم داغ حسین جان بر لبم

 دیده‌ام من رنج وداغ و ابتلا 
روز عاشورا به دشت کربلا 

دیده ام شد اربااربا اکبرش
قد خمیده آمده بابا برش 

دیده ام در کربلا قحطی آب
 گریه ها و ناله طفل رباب

 دیده‌ام قنداقه ای را پر ز خون
 حنجر اصغر بدیدم غرق خون

دیده ام بی دستی عباس را 
پرپر از کینه گلان یاس را

 دیده‌ام شمر از کمر خنجر کشید
 از حسینم بین مقتل سر برید

 دیده ام با دست آن نامردها
پیکرش پامال سم اسب ها

 دیده ام من آن شهید سرجدا
 در میان موج خون زد دست و پا 

دیده ام آتش زدند بر خیمه ها 
دیده ام سرها به روی نیزه ها 

دیده ام نامردمان جای کمک 
می زدند بر آل پیغمبر کتک

بر روی گل جوهر نیلی زدند 
غم نصیبان را ز کین سیلی زدند 

دم به دم یادوداع آخرم  
یاد آن در خون شناور پیکرم

 سینه ام لبریز از رنج و محن 
یادگاری دارم از او پیرهن

لحظه آخر منم در شور و شین 
شادم از این که روم سوی حسین 

با دل سوزان و مالامال عشق 
می شوم من زینت شهر دمشق

یا (رضا )دست تو را گیرم ولی
 تو بمان تا روز آخر با علی 

هر که گریان گل پیغمبر است
 روز محشر دستگیرش حیدر است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دیدم آخر آنچه را باور نبود


دیدم آخر آنچه را باور نبود
شاهدم جزدیدگان ترنبود

درهمان وقتی که افتادی به خاک
قلب من از داغ تو شد چاک چاک

دشتی از دشمن بسویت آمدند
گرد تو چون خاروخس حلقه زدند

گاهی از راه ستم تیرت زدند
گه سنان وگاه شمشیرت زدند

زینب از روی بلندی دیده است 
پیکرت درخاک وخون غلطیده بود

چهره ات بر روی خاک تیره بود
سوی خیمه چشم هایت خیره بود

شد بلند از مقتل تو همهمه
گاه من نالیدم وگه فاطمه

این مصیبت را کسی باور نداشت
پیکرت برخاک بود وسر نداشت

با همان دستی که زهرا را زدند
درکنار جسم تومارا زدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰